سر و سامان من و بی سر و سامانی من
حُسن کنعانی تو مصر پریشانی من
روز و شب فکر تو یک لحظه رهایم نکند
من به زندان توام یا که تو زندانی من؟
آن همه تیغ و ترنجی که به خون غلتیدند
بین عشّاق گواهند به حیرانی من
ادامه مطلب ...کاش می شد زیر پرهای خودت بنشانی ام
بی تو سردرگم شبیه ابرها در دست باد
بی جهت از هر طرف می چرخم و بارانی ام
شب به شب گم می شوم در جاده های بی کسی
پا به پای من بیا ای سایه ی پنهانی ام
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که می رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
ادامه مطلب ...
هوایِ چشمهایِ من ، کمی تا قسمتی ابریست
ولی چندیست از بارانِ بار آور نشانی نیست
دوباره تحتِ تأثیر هوایِ پُر فشارِ غم
دلم یخ می زند اما چه باید کرد ؟ چاره چیست !
نه حرف من ، که این دردِ گیاهِ خشکِ هر باغ است
چگونه می توان در قحط آب و روشنایی زیست !؟
ادامه مطلب ...این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است
مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است
بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم
نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است ادامه مطلب ...
حرفی بزن بگو د بگو دوست داری ام
با این سکوت ، دل نگران می گذاری ام
پاسخ بده پیام مرا حال من بد است
چیزی بگو که از نگرانی در آری ام
دریای من! اگرچه به پایت نمی رسم
اما هنوز رودم و سوی تو جاری ام
ادامه مطلب ...یکی از زیباترین غزلیات معاصر که تا حالا خوندم، این شعر از آقای مهدی فرجیه. بیت های برجسته شده رو خودتون بخونید و قضاوت کنید.
پــابند کفش های سیاه ِ سفر نشـو
یا دست کم به خـاطر من دیر تر برو !
دارم نگـاه می کنم و حرص می خورم
امشب قشنگ تر شده ای ... بیشتر نشو !
کاری نکن که بشکنی امــ...ا شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخـه های مو
ادامه مطلب ...چشــم ها حس دروغی را تعارف می کنند
تا که بر هر چشم ، بیش از حد توقف می کنند
عشق نامش نیست ؛ این بازی بی شرمانه ای است
شـرم بر آن هـا که در بازی تخلف می کنند
چشـم تا وا مــی شود دل ساده می ریزد فرو
قصـر بی دروازه را راحت تصـرف می کنند ادامه مطلب ...
با یاد چشمهای تو خوب است خواب ِ من
از ابرهــا کناره بگیر آفتاب من !
رو بر کدام قبله به چشم تو میرسم ؟
چیزی بگو پیامبر بی کتاب من !
چشم تو را کجای جهان جست و جو کنم ؟
پایان بده به تاب و تب ِ بی حساب من ادامه مطلب ...
برعکس من اگرچه خوش اندام و لاغری
اما درست مثل خودم زود باوری
از من چه گفته اند که بی اعتنا به عشق
می خواهی از کنار دلم ساده بگذری ؟
یک بار هم نشد که نگاهی کنی به من
حتی یکی دو لحظه به چشم برادری ادامه مطلب ...
حال من بد نیست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب
سکه این مهر از خورشید هم زرین تر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است
رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است
ابر نخستین ترانه ی معجزه را
بر لبهامان حک کرد
زبانمان را فراموش کردیم
کفش و لباسمان کهنه ماند
و ما
با بوسه
درختان را
بهار کردیم.
ادامه مطلب ...***
جوانی چون کبوتر بود و بودم یکی طفل کبوتر باز
سرودی داشت آن مرغک ـــشعری که باعث شد نام فروغ از لیست شاعران معاصر حذف شود!
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم