خوشم با شمیم بهاری که نیست
غباری که هست و سواری که نیست
به دنبال این ردّ خون آمدم
پی دانه های اناری که نیست
مگردید بیهوده ای همرهان
1
مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند استچون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!
2
از غیر تو بی نیاز کردند مراجراحی قلب باز کردند مرا ...!
3
خورده است ولی غیر ارادی خورده است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که می رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
ادامه مطلب ...