دو فصل است ...


خوشم با شمیم بهاری که نیست 

غباری که هست و سواری که نیست

به دنبال این ردّ خون آمدم

 پی دانه های اناری که نیست

مگردید بیهوده ای همرهان

   ادامه مطلب ...

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است


به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

  ادامه مطلب ...

این قاصدک آورده خبرهای زیادی

     افتاده در این راه، سپرهای زیادی   
    یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
    بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!   
    بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
    این کوه که هر گوشه آن پارۀ لعلی است   
    خورده است بدان خون جگرهای زیادی 
ادامه مطلب ...

زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است

خیال می کنم این بغض ناگهان شعر است

همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که می رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است 
ادامه مطلب ...

پدر خیال شکستن نداشت...

اگر چه آینه ام، خانه در لجن دارم
مباد قسمت تان خانه ای که من دارم
تکان دهنده ترین شعرت ای رفیق، کجاست
بخوان بخوان، هوس زیر و رو شدن دارم
امید آمدنت را به نا امیدی داد
چه شِکوه ها که از این کهنه پیرهن دارم 
ادامه مطلب ...