کُردی بپوش, چارقد و شال را ببند
روبند را کنار بزن, یک دهن بخند !
چوبی بگیر, قلب مرا دستمال کن
تا دختران دهکده هم عاشق ات شوند
زیبا برقص, تا بتکانی دل مرا
تن لرزه هات مثل غزل از بر من اند ادامه مطلب ...
حسین منزوی:
دشمن شکست اگرچه زتو پر و بال تو
اما به جز شکست نبُرد از جدال تو ...
---------------------------------------
خالی ست از حضور عزیزت خیال من
نگذار در غبار بپوسم، زلال من !
بخت مرا به پیچش زلفت گره زدند
زین رو همیشه در تب و تاب است حال من
شعر مرا، کلام مرا ، تازه گی ببخش
تا رنگ و بوی کهنه نگیرد مقال من ادامه مطلب ...
تو ماه را به شب عاشقان نشان دادی
به بی کلام ترین واژه ها زبان دادی
به شب، به روز، به مهتاب و آسمان و زمین
به رود و صخره و کوه و درخت جان دادی
همیشه با اگر و شاید و نمی دانم
به جای پاسخ و توضیح سر تکان دادی ادامه مطلب ...