جلیل صفربیگی 2

فریاد حسین را شنیدیم همه

از کوفه به سوی او دویدیم همه

رفتیم به کربلا ولی برگشتیم

از شمر امان نامه خریدیم همه

2

سجاده به دوش ها همه آمده اند

آن حلقه به گوش ها همه آمده اند

ذی الحجه و مکه و محرم نزدیک

شمشیر فروش ها همه آمده اند

3

ادامه مطلب ...

ارد بزرگ

 پیشتر از ارد بزرگ سخنانی را در وب گذاشته بودم اما به درخواست دوستان و خواننگان عزیز بر آن شدم که مجملی از زندگینامه ی ایشان را نیز ارایه دهم. برای خواندن جملات قصار ارد بزرگ اینجا کلیک کنید.  

 

ارد بزرگ اندیشمند و متفکر ایرانی در حال حاضر زنده است و در شهر مشهد زندگی می کند اما اصلیت او از شهر شیروان در خراسان شمالی است . ارد بزرگ نه تنها سرآمد تاریخ خراسان شمالی ست بلکه در ایران و جهان دارای منزلتی خاص می باشد . سخنان حکیمانه او بسیاری را جذب خود نموده و نظریات او واکنش های بسیاری را در بر داشته است . نظریه قاره کهن مشهورترین نظریه ارد بزرگ است . این نظریه را در آدرس زیر می توانید بخوانید . بجز تجزیه طلبان و بخصوص پان تورکهای مورد حمایت جمهوری آذربایجان و محافل امنیتی ترکیه و موساد بقیه به نیکی از این نظریه یاد کرده اند .
نظریه قاره کهن میل به همکاری منطقه ایی و همگرایی بیشتر کشورهای حوزه تمدنی ایران باستان را دارد . و از این روی این اتحاد می تواند قوی ترین عامل پایداری و ثبات در منطقه باشد .
ارد بزرگ دوستانی همانند احمد شاه مسعود داشته است و در دیگر کشورهای آسیای میانه دارای رتبه و نظر ویژه ایی در بین اندیشمندان آنها می باشد . سخنان حکیمانه ارد بزرگ به زبانهای دیگر ترجمه شده است . و پژو هشگر نام آشنای ایرانی مقیم نروژ و شهر اسلو فرزانه شیدا کتابی یازده جلدی در واکاوی روان شناختی و جامعه شناسانه کتاب آرمان نامه ارد بزرگ نوشته است .
و خانم شکوهه عمرانی نامزد انجمن لیست ایت سوِِئیس برای انتخابات پارلمانی این کشور بخشی از آرمان نامه را به فرانسوی برگردانده است . که مورد استقبال مردم فرانسه زبان و سوییسی قرار گرفته است

مرد خاموش

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری. 

 

دکتر شریعتی

 معلم شهید دکتر علی شریعتی

 

اگر زیبایی نداری، مهم نیست، هستند کسانیکه زیبا نیستند 

اگر ثروت نداری، مهم نیست، بسیارند کسانیکه با پول اندک هم زندگی
می کنند 

اگر موقعیت و مقام بالای اجتماعی نداری، مهم نیست، پست ها و مقام های بالای اجتماعی متعلق به افراد معدودی است 

اگر سواد بالایی نداری، مهم نیست، تعداد کسانیکه سواد بالا ندارند اما زندگی آرمانی دارند کم نیست  

اما اگر عزت نفس نداری برو بمیر که هیچ نداری.

پریسا

زندگینامه" پریـســـــــا" از زبان خودش

 

پریسا 

در 25 اسفند 1328 در شهسوار متولد شدم. صداى خوش از طرف پدر و پدربزرگ به من و خواهرها و برادرانم به ارث رسیده است. بزرگ‌ترین مشوق و حامى من در خانواده پدرم بود و در دوران تحصیل هر وقت برنامه‌اى بود که از من مى‌خواستند شرکت کنم، او نه تنها مخالفت نمى‌کرد، بلکه بسیار هم تشویق می‌کرد. با حمایت و تشویق‌هاى او بود که من در مسابقات هنرى مدارس شرکت می‌کردم.

آخرین بارى که در رشته آواز رتبه اول را در بین تمام دانش‌آموزان سراسر کشور کسب کردم، با استادم مرحوم محمود کریمى که از اعضاى هیئت داوران بودند آشنا شدم. استاد کریمى مرا بسیار تشویق کردند و پیشنهاد کردند که براى آموزش موسیقى ایرانى (دستگاه‌ها و ردیف موسیقى سنتى) شاگرد ایشان شوم. لذا تحصیل موسیقى سنتى ایران را به طور جدى و مستمر در خدمت آن استاد بزرگوار آغاز کردم. هنوز دو سالى از آموزش من نگذشته بود، که ایشان براى آغاز کار حرفه‌اى، مرا به وزارت فرهنگ و هنر وقت معرفى کردند. ولى کار آموزش من زیر نظر مستقیم ایشان و تا سال‌ها پس از آغاز کار حرفه‌اى ادامه داشت.

همکارى من با وزارت فرهنگ و هنر مدت پنج سال ادامه داشت، که در این مدت برنامه‌هایى در تلویزیون اجرا کردم و کنسرت‌هایى در تهران و بعضى شهرستان‌ها و نیز همراه با گروه‌هاى مختلفی که در آن وزارتخانه فعال بودند، کنسرت‌هایى در خارج از کشور براى معرفى موسیقى سنتى ایران اجرا کردم. تصور می‌کنم این کنسرت‌ها بین سال‌هاى 1347 تا 1352 بوده است.

در سال 1352 ازدواج کردم و درست دو ماه بعد از آن از طرف مرکز حفظ و اشاعه موسیقى سنتى ایران (وابسته به سازمان رادیو تلویزیون) که به ابتکار و مدیریت استاد دکتر داریوش صفوت پایه‌گذارى شده بود، به همکارى دعوت شدم و همراه با گروهى از موسیقیدانان مرکز، عازم سفرى به بلژیک و فرانسه براى اجراى کنسرت شدیم.

به این ترتیب همکارى من با مرکز حفظ و اشاعه موسیقى آغاز شد و از سال 1352 تا 1357 که آخرین سال فعالیت حرفه‌اى من بود، به مدت پنچ سال ادامه داشت. در این دوران در محضر استاد دوامى نیز با سبک اجراى تصنیف‌هاى قدیمى و آواز سنتى آشنایى پیدا کردم.

مجموعه فعالیت‌هایى که در این دوران انجام شد عبارتند از شرکت در سه جشن هنر شیراز، اجراى چند برنامه در تلویزیون، دانشگاه تهران، باغ فردوس، تئاتر شهر و اجراى کنسرت‌‌هاى متعدد در خارج از کشور. 

 

پریسا

در اواسط سال 1357 جهت شرکت در «فستیوال موسیقى آسیا»1 به دعوت «بنیاد ژاپن»2 به کشور ژاپن سفر کردم که شرح مفصل آن در «آواهاى موسیقیایى آسیایى»3 منتشر شده است.

در سال 52 ازدواج کردم و فرزندانم سارا، لیلا و دارا به ترتیب در سال‌هاى 53، 58 و 63 متولد شدند. اکنون دختر بزرگم ازدواج کرده و صاحب دو دختر است.

بعد از انقلاب، در سال‌هاى 57 و 58 و به هم ریختن وضعیت موسیقى ایران فعالیت موسیقى من به ناچار متوقف شد و با به دنیا آمدن فرزند دوم و سومم تمام توجه و وقت من صرف خانواده‌ام گردید. در سال 70 مرکز حفظ و اشاعه موسیقى سنتى مجددا از من دعوت کرد که در آن مرکز به خانم‌ها آواز ایرانى تعلیم بدهم. با توجه به این که خانم‌ها در هیچ کجا اجازه ابراز وجود در زمینه موسیقى و بخصوص در رشته آواز نداشتند، به نظر می‌رسید قدم مثبتى برداشته شده است. بنابراین، همکارى با آن مرکز را بیفایده ندانستم و دعوت را پذیرفتم.

فکر مى‌کنم سه یا چهار سال با آن مرکز، که فضایش با فضاى قبلى بسیار متفاوت بود همکارى کردم و شاگردان زیادى در این مدت با موسیقى دستگاهى ایران آشنا شدند. به هر حال همکارى من با مرکز ادامه داشت، تا زمانى که براى اولین بار در سال 1995 میلادى با گروهى عازم سفر خارج از کشور شدیم و کنسرت‌هایى در اکثر کشورهاى اروپایى اجرا کردیم، که بسیار مورد استقبال هموطنان عزیز مقیم خارج از کشور قرار گرفت.

همکارى من با مرکز، پس از بازگشتم به ایران قطع شد و از آن پس به تعلیم خصوصى بانوان در منزل خودم ادامه دادم. از آن تاریخ (1995) تاکنون، سفرهاى خارج از کشور من براى شرکت در فستیوال‌هاى مختلف بین‌المللى و اجراى موسیقى سنتى ایرانى براى علاقه‌مندان خارج از کشور آغاز شد و ادامه یافت.

بیا برگردیم

بیا برگردیم  

رسم این شهر عجیب است بیا برگردیم


قصد این قوم فریب است بیا برگردیم

یک نفر بود که ما دل به نگاهش دادیم


خنده اش سرد و غریب است بیا برگردیم

عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما

دختر عشق نجیب است بیا برگردیم...

کرم ها در دل هر کوچه اقامت دارند

روستا مامن سیب است بیا برگردیم

چه حسابیست در این شهر که در مبحث جبر

جای بعلاوه صلیب است بیا برگردیم

 


راز و "فریدون مشیری"

فریدون مشیری 

 

آب از دیار دریا،

با مهر مادرانه،

آهنگ خاک می کرد !

***

برگرد خاک میگشت

گرد ملال او را

از چهره پاک می کرد،

***

از خاکیان، ندانم

ساحل به او چه می گفت

کان موج ناز پرورد،

سر را به سنگ می زد

خود را هلاک می کرد ؟؟!!

روز مبادا

..:::..روز مبادا..:::..

.....::::..... 

 

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

 چونانکه بایدند

 نه باید ها ...

مثل همیشه آخر حرفم

 و حرف آخرم را

با بغض می خورم...

عمری است

 لبخندهای لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم :

باشد برای روز مبادا !

اما

 در صفحه های تقویم

 روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

 اما کسی چه می داند ؟

شاید

 امروز نیز روز مبادا باشد!

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

 چونانکه بایدند

نه باید ها ...

هر روزِ بی تو

 روز مباداست !

دکتر شریعتی و موسیقی

می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ،
اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول مطرح نکرد ؛
به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد
و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :
(( قولوا لا اله الا الله تفلحوا ))
خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !
روزه چیست ؟ هیچ !
حج ؟ اصلا ندارد !
زکات ؟ اصلا !
قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا
یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را
در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.
بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند
و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،
« نماز نخوان » ، « روزه نگیر » ، « حج نکن » ، و .... بودند
بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛
یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.
همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟
از همان مکه نمی گوید که
« آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها ،
تا به توحید معتقد می شوید ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد »
! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .
محمد (ص) گفت :
((فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما))
یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛
اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ،
ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .
شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ،
تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ،
غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛
اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ،
در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .
آدم حرف او را گوش می دهد ؛
  

اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است »
ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده
و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !
ای کسی که می گویی « غنا» حرام است ،
اصلا تو می فهمی « غنا » چیست ؟
اصلا تو این را که این موزیک حماسی است
یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!
موسیقی هزار شعبه دارد ، تاریخ دارد ، نقش های گوناگون دارد ،
بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛
برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !

واران (باران)

نویسنده ی وبگاه واران را می شناسید؟ 

 

در آب که شستی تن بی تابت را

دیدند  تمام  رود ها  خوابت را

لبهام به شکل بوسه-ماهی شده اند

بنداز  درون  آب  قلابت  را 

 ----------- 

--------- 

------ 

 

با رفتن تو من از خودم هم سیرم

با عقربه ها ثانیه ها درگیرم

مرگ آمده راه نفسم را بسته

وقتی چمدان بسته شود می میرم

  --------------- 

------------ 

-------- 

 

دل بی تو درون سینه ام می گندد

غم از همه سو راه مرا می بندد

امسال بهار بی تو یعنی پاییز

تقویم به گور پدرش می خندد 

 ----------- 

----- 

--- 

 

یک عمر درون خویش تکرار شدم


در گوشه ای از خودم تلنبار شدم


گنجشک به خواب رفته بودم دیشب


امروز ولی  کلاغ  بیدار  شدم 

 

 

وبسایت شاعر   

پروفایل شخصی شاعر

 

فقر

میخواهم بگویم ...

فقر همه جا سر میکشد ...

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...

فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ... طلا و غذا نیست ...

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ...

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ...

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...

فقر ، همه جا سر میکشد ...

فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ...

فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ...




دکتر شریعتی

عرق ریزی و عرق خوری؟!!!

همیشه با خود فکر می کنم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق می ریزیم و وضعمان این است و آن ها در آن سر دنیا عرق می خورند و وضعشان آن است؟ نمی دانم تفاوت در عرق است و یا در نوع ریختن و خوردن آن؟ 

 

معلم شهید دکتر علی شریعتی 

 

مگر کری؟

هیچ کس صدای تو را نمی شنود. انگار که همه کر شده اند. هیچ کس نمی شنود که داری از درد می نالی و پولی در بساط نداری تا دندان کرم خورده ات را بکشی و نان خشکت را به راحتی بخوری. هیچ کس نمی شنود که از فرط گرسنگی دستانت را به دل گرفته ای و آه می کشی. گویا نمی خواهند صدای ضجه های تو را بشنوند که داری داد میزنی: "به خاطر خدا بچه ام را عمل کنید، برایتان پول می آورم." تو را می بینند، میدانم. مطمئنم. اما نمی خواهند صدایت را بشنوند. هر روز از کنارت می گذرند و تو را می بینند اما صدای "خدایا مرگ" تو را نمی شنوند. بگذار صادقانه بگویم، اگر هم که بشنوند، لذت می برند که پاسخی نمی دهند؟!!!  

اما همینان که از ناله های تو لذت می برند، آنقدر مهربانند که با کوچکترین ناله و ضجه ی کودکان آفریقایی و افغانی و فلسطینی و ... اشکشان سرازیر می شود. آنقدر گوششان تیز است که صداهای نزدیک را ابداً نمیشنوند!!! تو بیخود داد میزنی. شاید بهتر است به فلسطین بروی، یا نه، افغانستان نزدیک تر است، اگر به آنجا بروی و داد بزنی، صدایت را بیشتر و بهتر می شنوند...  

دیروز، از بس آفتاب بر مغز سر همسایه ی کوخک نشین ما تابید که جان داد و صدایی از او در نیامد، البته نای داد زدن نداشت. اما ای برادر کاخ نشین من! ای عزیز مسند نشین من!  

من و تو، هر دو از یک ریشه هستیم                نهال نازک یک بیشه هستیم 

چرا صدای مرا نمی شنوی که دهان در گوش تو دارم؟  

 

به قلم محسن بیگی

به دوستم مترسک

هیچ کس فاحشه نیست؟!!! همه آزاداند. شاید خنده دار باشد اما "من چنینم، دگر ایشان دانند". و اما تو، تو که شاید از زمانه دردی به دل داری و می خندی، تو که شاید از زمانه، همه یادگارهای خوب داری و باز می خندی، تو، بدان که هرزگی های ذهن نجیبت راه به ناکجای هستی ندارند، همه جای هستی پیداست. راهی که باید رفت پیداست. سیمرغ می داند و تن خویش می سوزد تا سیمرغی جوان به یادگار بگذارد. آیین زندگی این است که از خود پری به یادگار بگذاری تا دگران تو را با آن پر صدا کنند. بخوانندت و تو با تمام نجابت ها، هرزگی ها، پاکی ها . ناپاکی ها، نجوای دوستانه ی دوستانت را لبیک بگویی و به دیدارشان بشتابی شاید از نسیم بال و پرت، نفسشان تازه کنی و دردشان را مرهمی باشی. اما تو، نه هرزگی داری و نه ناپاکی... تو عروس رندان مست هستی... نه آن رندی که حیله گرش می دانند، آنانی که با حیله های شیرینشان، مکر دنیا را به خودش باز پس دادند. نه آن مستانی که از شراب بد بوی بد طعم پست مست اند، آنانی که از گردش مردمک سیاه یار بیخود و مست اند. و تو شراب رندانی.  

آری مترسک.

محسن بیگی

مرگ قو

محمد نوری در تهران زاده شد و در جوانی آواز را نزد خانم اولین باغچه‌بان و تئوری موسیقی را نزد سیروس شهردار و فریدون فرزانه، اساتید هنرستان عالی موسیقی، فراگرفت. وی شیوهٔ آواز خود را متأثر از بافت و غنای زخمه‌ایِ اساتیدی چون حسین اصلانی، ناصر حسینی، و محمد سریر می‌داند. 

 

 

دههٔ بیست، دوران آغاز نوعی تفکر در شعر و موسیقی آوازی درمیان مردم ایران، به‌ویژه نسل جوان بود که بخشی را می‌توان متأثر از نشر و پخش وسیع‌تر موسیقی علمی و آثار فولکلور کشورهای مختلف جهان ازطریق رادیو و صفحات گرامافون دانست. «محمد نوری» در همین سال‌ها - سنین نوجوانی - با خواندن اشعار نوینی که برروی نغمه‌های روز مغرب‌زمین و برخی قطعات کلاسیکِ آوازی سروده شده‌بود، کار خوانندگی را آغاز کرد. او طی سال‌های بعد، با تکیه بر تحصیلات هنرستانی و دانشگاهی خود، توانست هویت مستقلی به این اندیشه و گرایش ببخشد و با اجرای آثار اساتیدی که قبلاً ذکر آنان رفت، فضای متفکرانه‌ای به گونهٔ آوازیِ خویش دهد.

آوازهای این استاد، طی پنج دهه، درمیان سه نسل، شأن و اعتبار ویژه‌ای کسب کرده‌است. این هنرمند در حاشیهٔ سال‌های پرتلاش، با اجرای بیش از سیصد قطعهٔ آوازی، تقریر و ترجمهٔ مقالات و سرودن اشعاری از ترانه‌های ماندگار، بیش از پیش خود را در دل مردم این مرزوبوم جا داد. او اخیراً چند اجرا به نفع بیماران خاص داشت. صدای او برای نسل گذشته یادآور لحظه‌های خوب و مهربانی‌های سرشار، و برای نسل امروز، آفرینندهٔ شیرین‌ترین خاطرات است. وی ترانه‌های میهنی زیادی اجرا کرده‌است. یکی از مهمترین و معروف‌ترین ترانه‌های وی، جان مریم نام دارد که آهنگ زیبای آن از ساخته‌های خود نوری است.

نوری در کنار تحصیل در رشته ادبیات زبان انگلیسی و رشته نمایش، آواز ایرانی را نزد اسماعیل مهرتاش آموخت. بعد از آن نزد اساتید هنرستان عالی موسیقی «سیروس شهردار» و «فریدون فرزانه» و«مصطفی پورتراب» رفت و از آن‌ها تئوری موسیقی، سلفژ و نوازندگی پیانو را فراگرفت. آواز کلاسیک را نزد ئولین باغچه بان و فاخره صبا آموخته و شیوه آوازی خود را با تاثیر از استادانی چون حسین اصلانی، ناصر حسینی پیدا کرد و رفته رفته به شیوه منحصر به فرد خود دست یافت. شیوه‌ای که به سختی می‌توان آن را در زیر شاخه‌ای از شاخه‌هایی چون پاپ، کلاسیک و... گنجاند. 

 

 

اجرای ترانه‌های مختلف محلی آذری، گیلکی، شیرازی و... او همچون «جان مریم»، «شالیزار»، «واسونک»، «جمعه بازار» و... به لحاظ احساس و لهجه در نهایت زیبایی و استادی است.

وی به لحاظ پایبندی به اخلاقیات و پرهیز از دروغ و فریب به جایگاه والایی در بین مخاطبان و در اجتماع دست یافت. در سال ۱۳۸۵ او از سوی سازمان صدا و سیما به عنوان چهره ماندگار موسیقی انتخاب و معرفی شد.

او فارغ‏‌التحصیل از هنرستان تئاتر، زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران، و مبانی تئاتر از دانشکدهٔ علوم اجتماعی بود. این استاد، طی پنج دهه، درمیان سه نسل، شأن و اعتبار ویژه‌ای کسب کرد. این هنرمند در حاشیه سال‏های پرتلاش، با اجرای بیش از سیصد قطعه آوازی، تقریر و ترجمه مقالات و سرودن اشعاری از ترانه‌های ماندگار، بیش از پیش خود را در دل مردم این مرزوبوم جا داد. او در سال‌های آخر عمر چند اجرا به نفع بیماران خاص داشت. صدای او برای نسل گذشته یادآور لحظه‌های خوب و مهربانی‏های سرشار، و برای نسل امروز، آفریننده شیرین‏ترین خاطرات است. وی ترانه‌های میهنی زیادی اجرا کرده‌است که هر یک اوج حس وطن دوستی را در دل ایرانیان بیدار می‌کند. یکی از مهم‌ترین، زیباترین و معروف‌ترین ترانه‌های وی، جان مریم نام دارد.

سرانجام پس از سال‌ها مبارزه با بیماری سرطان بدخیم خون و وخامت وضعیت جسمانی در شامگاه ۹ مرداد ۱۳۸۹ در بیمارستان جم در تهران به دیار باقی شتافت.

فهرست آلبوم‌ها

·         در شب سرد زمستانی (دکلمه: احمدرضا احمدی؛ آهنگساز: فریبرز لاچینی، شعر: نیمایوشیج)

۱. در شب سرد زمستانی ۲. داستان زندگی من ۳. قو ۴. بر سر قایقش ۵. تو را من چشم‌درراهم ۶. از دور ۷. داستانی نه تازه ۸. هنگام که گریه می‌دهد ساز ۹. ری‌را ۱۰. پدرم ۱۱. خانه‌ام ابری‌ست ۱۲. اجاق سرد

·         آوازهای سرزمین خورشید  (آهنگساز: فریبرز لاچینی)

۱. چوپان ۲. تو بیو ۳. سرزمین خورشید ۴. ای دیار خوب من ۵. مارال ۶. شالیزار ۷. ای وطن ۸. بخفته دل ۹. نُشو نُشو ۱۰. گیلان جان ۱۱. لالایی

·         دلاویزترین (آهنگساز: محمد سریر)

۱. ایران ایران ۲. دلاویزترین ۳. با نام تو ۴. قایقی باید ساخت ۵. دوران عاشق‌ها ۶. کوچ ۷. غم بیهودگی‌ها ۸. بی تو ۹. تولدت مبارک

·         در ماه باران (آهنگساز: شهرام گلپریان، شعر: علی‌اصغر محتاج)

۱. ساقی ۲. مرغ سپیده ۳. آسمان روشن ۴. از روزگاران ۵. مژده نور ۶. همه آبی ۷. در ماه باران

·         جاودانه با عشق (آهنگساز: محمد سریر)

۱. اگر تو آمده‌بودی ۲. آواز با عشق ۳. باران ۴. سخن عشق ۵. روزی با غروب ۶. در سفر گم شدن ۷. کهکشان عشق ۸. شب‌های تهران

·         شکوفهٔ خاطرات، گل مریم (آهنگساز: شهرام گلپریان)

۱. گل مریم ۲. گلچهره ۳. جمعه‌بازار ۴. مرغک زیبا ۵. آخرین درود ۶. رود آواره ۷. بزم خیال ۸. جنگ و جنگ‌ساز

·         چراغی در افق (آهنگساز: محمد سریر)

۱. چراغی در افق ۲. آواز با عشق ۳. نوازش باران ۴. حریر مهتاب ۵. شب تنهایی ۶. عشق دیرین ۷. حسرت ۸. کوره‌راه زندگی

·         شکوفه در شکوفه (آهنگساز : شهرام گلپریان)

۱. زمزمه ۲. باز اومد ۳. شکفتن ۴. خاموشی‌های ساحل ۵. رها ۶. لانهٔ متروک ۷. سرزمین محبوب من 

 

برگرفته از دایرة المعارف ویکیپدیا

 

استاد حسن زیرک

 استاد حسن زیرک 

حسن زیرک ، هشتم آذر ۱۳۰۰ در بوکان به دنیا آمد. در پنج سالگی‌ پدرش را از دست داد و خیلی زود ، شیرینی های کودکیش تلخ گشت . به خاطر شرایط‌ سخت‌ زندگی‌ از تحصیل‌ بی‌بهره‌ ماند ، اما راه موسیقی در کردستان ، آنچنان وابسته ی مکتب نبود . او استعداد کم نظیری در به خاطر سپردن مقام ها ، ملودی ها  و اشعار کردی داشت و همین او را از دیگر همسالانش متمایز می کرد .

حسن زیرک ، نوجوانیش را در شهرهای‌ کردستان‌ ایران و عراق سپری‌ می کند . به عراق می رود و به شاگردی در مسافرخانه ای مشغول می شود. جلال طالبانی(رئیس جمهور کنونی دولت عراق) ، صدای خوش حسن را می شنود و واسطه ای می شود برای معرفی او به رادیو بغداد . اما بغداد ، برج پرواز زیرک نیست . او در کرمانشاه ، شناسانده می شود . در آنجاست که همکاری های او با مجتبی میرزاده ، ویلونیست و آهنگساز ، کلید خورده و به همراهی میرزاده ، عبدالصمدی ، ایزدی و پولکی ، در رادیو کرمانشاه ، بسیاری از ترانه های کردی را ضبط می کنند . آوازه زیرک به تهران می رسد . از سال 1337 ، در بخش کردی رادیو ایران ، با همراهی اساتیدی چون یاحقی ، کسایی ، شهناز ، عبادی ، ملک و ارکستر رادیو ، گنجینه ی هنری نفیسی برای یادگار می سازد . 

 

استد حسن زیرک 

برنامه «ما و شنوندگان» رادیو ، راهی می شود تا زیرک صدای قهوه خانه های کردستان را به گوش همه ایرانیان برساند . اغراق نیست که بگوییم او دایره المعارفی از موسیقی کردی است . صدها ترانه کردی از او به جا مانده است . موسیقیدانان بزرگ ایران ، از نبوغ او بسیار گفته اند . درباره او می گویند که بداهه آهنگ می ساخت و بداهه برایش شعر می سرود . او صاحب صدایی خاص و تک است و در موسیقی کردی صاحب سبک و الگو است . الگویی که امروز ، راه بسیاری از خوانندگان جوان کرد است . زیرک‌ با خانم‌ میدیا زندی‌ گوینده‌ بخش‌ کردی‌ رادیو تهران‌ ازدواج‌ می کند . صاحب دو دختر می شود که خود ، در ترانه هایش آنها را غنچه های دلش می نامد . مهتاب و مهناز . خوشی های زندگی زیرک ، بلند نیست . در ایران ، سنگ اندازی ها بر سر راه وی با بسته شدن روی رادیو به او ، شروع می شود . به عراق هم که می رود ، زندانی می شود . نوشته اند که در بازداشتگاههای عراق ، زیرک را به پنکه سقفی بسته و شکنجه می کنند . او با دل شکسته تر به تهران بازمی گردد . اما ساواک او را دستگیر می کند . در نوارهایی که از زیرک به جا مانده است ، از شکنجه هایش در زندان ، می گوید . در این احوال که زندگی آنقدر پر از بدخواهی های دیگران است ، دلی و دماغی برای آواز نمی ماند . 

 

مقبره ی استاد حسن زیرک 

بوکان ، زادگاه زیرک ، آخرین منزل گاهش نیز هست . سالهای آخر عمرش را در بوکان ، با دلی غمین و بی حوصله از ترانه و آواز ، در قهوه خانه اش می گذراند و چهارم تیر 1351 در بیمارستان بوکان ، چشم از دنیا می بندد ؛ مرگی که هنوز مشکوک خوانده می شوند و این گمان هست که دستگاه امنیتی وقت دستی در آن داشته است .  

 

استاد حسن زیرک 

از او صدها ترانه ، در قالب ضبط رادیویی و ضبط خصوصی به جا مانده است . ترانه هایی که هر کدام ، بارها بازخوانی شدند . ترانه هایی که حالا ، بعد از سی و چند سال از مرگ مولفش ،  هنوز زنده اند . خیلی ها باآنها عاشق شده اند و خیلی ها با آنها زیسته اند . 

استاد سید حسین طاهر زاده- بیوگرافی و دانلود

 استاد سید حسین طاهر زاده

 

استاد سید حسین طاهرزاده ، فرزند سید طاهر تویسرکانی بود. پدر او از تویسر کان همدان برای تحصیل فقه در حوزه علمیه اصفهان به مدرسه صدر آن شهر رفت. سید حسین در سال 1261 در اصفهان تولد یافت و دوران کودکی و جوانی خود را در اصفهان سپری کرد . از دوران نوجوانی به آواز علاقه داشت و در سال 1278 در سن 17 سالگی به تهران آمد .در آنجا با جهانگیر میرزا حسام السلطنه آشنا شد. جهانگیرمیرزا نوه حسام‌السلطنه و جوان خوش ذوقی بود که ویولن می‌‌نواخت و در منزلش یک دستگاه حافظ الاصوات (فونوگراف) داشت. سیدحسین طاهرزاده با همراهی ویولن حسام‌السلطنه برای اولین بار آثار آوازی خود را با این دستگاه ضبط کرد و چند تصنیف هم که آهنگ آن ها را با شعر ملک الشعرای بهار ساخته ، اکنون از او باقی است. طاهرزاده بر اثر دوستی و مراودت با حسام السلطنه به منزل او راه یافت و در منزل او و گردهمایی های او با چند تن از هنرمندان برجسته آن زمان ، چون میرزا حبیب سماع حضور ، میرزا عبدالله و ناصر همایون و .. آشنا شد و مراوده پیدا کرد. طاهرزاده همچنین در سال های بعد در منزل علی صفا ظهیرالدوله با درویش خان نوازنده مشهور تار آشنا شد و بیشترین تاثیر ها را در خواندن آواز از این اساتید گرفت و تنها دوره بسیار کوتاهی ( آن هم به طور مخفیانه و از پشت پرده ) از آوازهای سید رحیم بهره مند شد . طاهرزاده در کنسرت‌های انجمن اخوت که به تشویق ظهیرالدوله تشکیل می‌‌شد شرکت کرد و غالباً عواید اینگونه کنسرت‌ها به امور خیریه و کمک به مستمندان اختصاص می‌‌یافت. در سال ۱۲۸۹ ه. ش برای ضبط صفحه به همراه درویش خان نوازنده تار و باقرخان رامشگر  نوازنده کمانچه و اسدالله خان نوازنده تار و سنتور ، حسین هنگ آفرین  نوازنده ویولن و رضا قلی خان آوازخوان و حبیب الله شهردار نوازنده پیانو به لندن رفت. این سفر از راه روسیه انجام گرفت و در بین راه گروه در شهر رشت توقف داشته و به تقاضای مجاهدان مشروطه سه شب به اجرای کنسرت پرداختند.

طاهرزاده یک بار هم به همراه درویش خان و باقرخان رامشگر و اقبال السلطان آوازخوان  و عبدالله دوامی تصنیف دان و نوازنده ضرب برای ضبط صفحه گرامافون عازم تفلیس شد و آنها علاوه بر ضبط صفحه دو شب نیز در سالن تئاتر گرجستان کنسرت برگزار کردند. با فروش صفحات مذکور در ایران شهرت سیدحسین طاهرزاده افزایش یافت و به چهره‌ای شناخته شده در میان خوانندگان آن دوره تبدیل گشت.

طاهرزاده خوانندگی را شغل و پیشه خود نمی‌ندانست، از این رو در دوران میانسالی و کهولت فقط در جمع دوستان به آواز خواندن می‌‌پرداخت. در سال‌های پایانی عمر چاپخانه‌ای به نام سپهر تأسیس کرد و به کار فرهنگی چاپ مشغول شد. سیدحسین طاهرزاده در همان سال‌ها عضو شورای عالی موسیقی رادیو بود.

سیدحسین طاهرزاده خواننده‌ای صاحب سبک بود که هم در اجرای قطعات آوازی و هم تصنیف‌ها و قطعات ضربی تبحر داشت. قمرالملوک وزیری، ادیب خوانساری واستاد  محمدرضا شجریان از سبک حسین طاهرزاده پیروی کرده اند.

 

به هر حال چیزی که مشخص می باشد این است که سبک استاد طاهرزاده با شیوه آواز خوانی سیدرحیم ، دارای تفاوت می باشد و نمی توان طاهرزاده را خواننده مکتب اصفهان دانست و البته همانطور که در ابتدا گفتم منظور مقایسه این دو سبک با هم و برتر دانستن یکی بر دیگری نیست و تنها تفکیک این دو از هم می باشد. که تا می گوییم مکتب اصفهان بسیاری از اساتید و هنرجویان ، از استاد طاهرزاده نام می برند و او را به عنوان نماد آواز خوانی مکتب اصفهان می دانند !!  

دانلود: آواز بیات اصفهان - تار درویش خان

---اس ام اس های روز پدر ---

بابا دوست دارم بابت تمام زحماتی که کشیدی دستانت را می بوسم و ممنونتم ---  

پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت دارم . . . ---  پدر جان با تمام وجود دوستت دارم . روزت مبارک .  --- 

 نمک بر زخم من شیرین تر از خواب سحر گردد ، جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد . ---  

بابای عزیزم ، روز پدر رو بهت تبریک میگم و صمیمانه بر دستای پینه بسته‌ات بوسه می‌زنم . --- پدرم با صمیم قلب از تو تشکر میکنم ، نه به خاطر اینکه به من محبت کردی و جوانمردیم آموختی ، نه به خاطر اینکه راه و رسم مردانگیم آموختی ، به خاطر اینکه با آن سیلی که به من زدی ، عشق و صفا و آزادگیم آموختی . پدر جان روزت مبارک . --- 

 پدر ، نام تو تکیه گاه من است . روز پدر رو خدمت شما پدر عزیزم تبریک عرض میکنم . --- 

 این اس ام اس جهت تبریک گفتن بچه های کوچک به باباشون هست و برای بقیه سنین توصیه نمیشود ، حتی شما دوست عزیز : بابای من بهترین بابای دنیاست ، هی . بابای من روی سر همه باباهاست ، هی

دیوانه ی عاقل

سبک بودن اندیشه
بهلول را گفتند :
سنگینی خواب را سبب چه باشد؟
گفت: " سبک بودن اندیشه "، هر چه اندیشه
سبک باشد، " خواب سنگین گردد"...!!!!
-------------
جنون
کسی بهلول را گفت:
تا چند می خواهی در جنون باشی ؟،
لحظه ای بخود آی و راه عقل در پیش
گیر.
بهلول گفت: این روز ها بدنبال عقل رفتن
خیلی:" جنون" می خواهد...!!!!! "
 

از دوست خوبم باقری

خـــــر ما از کره گی دم نداشت!

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده.
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ).
دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”
مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت.
خود را به خانه ایی درافکند.
زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ).
از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ).
خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.

مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد.
پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !

مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !

مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “.
قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود.
چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .

نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .
قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست.
باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !

جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است.
به طلب قصاص او آمده ام.
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.
حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !
و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !

چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد.
حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .

قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :مرا شکایتی نیست.
محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است.

کلاه مترسک

 

"دیگر هیچ زمینی را به امید مترسک  

زیر کشت نخواهم برد!!! 

چرا که من دیدم 

یک آسمان پرنده 

رقص باران را در کلاه مترسک به ریشخند گرفتند!!!"

  

مترسک

شاگرد زیرک و استاد!

 

 استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

 

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

 

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.

نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !