حسین!
ای آنکه مرگ سرخرگ سرخ را برگزیدی تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی!
تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما،
به تو و خون تو محتاج است!
اگر زیبایی نداری، مهم نیست، هستند کسانیکه زیبا نیستند
اگر ثروت نداری، مهم نیست، بسیارند کسانیکه با پول اندک هم زندگی
می کنند
اگر موقعیت و مقام بالای اجتماعی نداری، مهم نیست، پست ها و مقام های بالای اجتماعی متعلق به افراد معدودی است
اگر سواد بالایی نداری، مهم نیست، تعداد کسانیکه سواد بالا ندارند اما زندگی آرمانی دارند کم نیست
اما اگر عزت نفس نداری برو بمیر که هیچ نداری.
میخواهم بگویم ...
فقر همه جا سر میکشد ...
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ... طلا و غذا نیست ...
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ...
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ...
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...
فقر ، همه جا سر میکشد ...
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ...
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ...
دکتر شریعتی
همیشه با خود فکر می کنم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق می ریزیم و وضعمان این است و آن ها در آن سر دنیا عرق می خورند و وضعشان آن است؟ نمی دانم تفاوت در عرق است و یا در نوع ریختن و خوردن آن؟
معلم شهید دکتر علی شریعتی
… اما برادر این شادی دیرپا و زود گذری بود ، زیرا بعد از رفتن تو باز هم به دهات ما ریختند و باز ما را آوردند و باز ما بر روی شانه هامیان و پشتمان سنگهای عظیم و ستون های عظیم بنا کردیم و حمل کردیم اما نه برای گور هایشان زیرا که دیگر به گورهایشان اهمیت نمی دادند بلکه برای قصرها شان کار می کردیم . . .و بعد قصرهای عظیم بر روی زمین بنا کردیم و در زیر این قصرها همچون تو هر نسل میمردیم و پاداش این مرگ باز دخمه ای نزدیک این بناها و مدفون شدن بود. .
برادر یک مژده بزرگ دیگر فراهم آمد ؛ پیامبران بزرگ بر روی زمین برخاستند اینان از جانب خدایان می آمدند ، زرتشت بزرگ ، مانی بزرگ ، بودا بزرگ ، کنسسیوس حکیم ، اکسوی عمیق. .
...حرفهایی است برای گفتن ،
که اگر گوش نبود ؛ نمیگویم
و حرفهایی است برای نگفتن؛
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورد؛
حرفهایی شگفت ، اهورایی همین هایند،
و سرمایه های ماورائی هرکس به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرف های بیتاب و طاقت فرسا ؛
که همچون زبانه های بیقرار آتشند؛
و کلماتش ، هر یک، انفجاری را به بند کشیده اند ؛
کلماتی که پاره های ( بودن) آدمی اند ...
اینان هماره در جستجوی ( مخاطب ) خویشند؛
اگر یافتند ، یافته میشوند ...
...و
در صمیم ( وجدان ) او، آرام میگیرند .
و اگر مخاطب خویش را نیافتند ، نیستند ،
و اگر او را گم کردند ، روح را از درون به آتش میکشند و ، دمادم ، حریق های
دهشتناک عذاب بر میافروزند.
و خدا ، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت ،
که در بیکرانگی دلش موج میزد و بیقرارش میکرد ...