-
شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی...
26 مهر 1393 09:05
شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی تا مونالیــــــــــــزاترین لبخند ِ در قابش تویی عشـــــق از چشــــمان ِ تو باید نگهداری کند سرمه کوب ِ نسـخه ی ِ خطی ِ نایابش تویی مثل ِ قرص ِ مــــاه در لیوان ِ آب ِ آســــــــمان شب که آرام است یعنی قرص ِ اعصابش تویی نم نم ِ سنتور ِ باران کوک با چشمان ِ توست پلک برهم میزند هر نت...
-
دلاویزترین شعر جهان
24 مهر 1393 15:27
از دل افروز ترین روز جهان خاطره ای با من هست به شما ارزانی : سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود . گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود . من به دیدار سحر می رفتم .... نفسم با نفس یاس درآمیخته بود . می گشودم پَر و می رفتم و می گفتم : «های ! بسرای ای دل شیدا، بسرای . این دل افروزترین روز جهان را بنگر ! تو...
-
راهی به وصال تو ندارم
21 مهر 1393 10:38
هر چند امیدی به وصال تو ندارم یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی در آینه ی چشم زلال تو ندارم می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی جز عشق جوابی به سوال تو ندارم ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم از خویش گریزانم و سوی تو شتابان با این همه راهی به وصال تو ندارم...
-
فصل پاییز رسید
20 مهر 1393 11:19
بیستم مهرماه سالروز تولد خواجه شیراز و شعری از شهراد میدری فصل ِ پاییز رسید و خبر از باد آمد پیشواز ِ قدمش عشق به فریاد آمد برق افتاد در آیینه که چشمت روشن آفرین بر قلم ِ حضرت ِ استاد آمد ماه لبخند به مادر شدن ِ حوا زد تا در آغوش ِ خدا گریه ی ِ نوزاد آمد کوچه باغ آمدن ِ گام ِ تو را جشن گرفت سرو مبهوت که قد قامت ِ...
-
چرکین ترین زخم...
18 مهر 1393 15:00
وقتی تمام شهر دستاویز رسوایی ست بی پرده می گویم تماشایی،تماشایی ست بر چهره ها جز صورتک یا عینک دودی چیزی نخواهی دید در شهری که هرجایی ست سقفی مهیا کن برایم، گر چه گوری تنگ بیزارم از این خانه هایی که مقوایی ست بر آفتاب افکنده ام بود و نبودم را از زندگی تنها نصیبم شعر و شیدایی ست خون دل و داغ جگر، گندابه و مردار تا بوده...
-
چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من
17 مهر 1393 10:00
چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من اگر هنوز دلت هست ارزنی با من تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود اگر که میکنی آلوده دامنی با من درون بطن تو از شعر نطفه میبندد اگر به آب زدی یک زمان تنی با من نگفتهام به تو الماس چشمهات چه کرد شبی عمیق پیِ حفر...
-
درخت اگر که تو باشی، دل از تبر ببری!
15 مهر 1393 23:05
قطار شو که مرا با خودت سفر ببری به دورتر برسانی ــ به دورتر ببری تمام بود و نبود مرا در این دنیا که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری و من تمام خودم را مسافرت بشوم تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری سپس نسیم شوی تو و بعد از آن یوسف ...! که پیرهن بشوم تا مرا خبر ببری مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان به خواب های درختانِِِِ...
-
دست از سرم بردار...
15 مهر 1393 12:00
از جان ِ من آغوش ِ تب دارت چه میخاهد؟ خط ِ دو ابروی ِ قلمکــــــارت چه میخاهد؟ در فکر ِ چیدن نیستم، اصـــرار یعنی چه؟ لب های ِ از شاتوت سرشارت چه میخاهد؟ کمتر بریز از پلک های ِ خود شراب ِ ناب چشمان ِ مست ِ دلبری وارت چه میخاهد؟ دورم نرقصــــــان دامن ِ پروانه بافــــت را پیراهـــن ِ گیپــــور ِ گلدارت چه میخاهد؟ تا...
-
زندگی شاید همین باشد...
13 مهر 1393 22:01
،زندگی با ماجراهای فراوانش ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛ چیست اما ساده تر از این، که در باطن تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟ من بگویم، یا تو می گویی هیچ جز این نیست؟ .تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش ماجراها گوید، اما نقش هر کس را ،می نگارد، یا می انگارد بیش تر...
-
تو رفتهای دل دیوانهای گذاشتهای!
10 مهر 1393 10:23
تو رفتهای دل دیوانهای گذاشتهای دوباره آمدهای دانهای گذاشتهای برای حسرت من بوسهای فرستادی کنار آینهای شانهای گذاشتهای درست آمدهای این دل من است، فقط قدم به خانهی ویرانهای گذاشتهای طبیعیاند! به این لرزهها نگاه نکن که سر به شانهی دیوانهای گذاشتهای حرام باد به تو بوسهام اگر روزی محل به خندهی بیگانهای...
-
به دیدارم بیا هر شب...
8 مهر 1393 22:44
به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است . بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است. بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه...
-
دریا!
8 مهر 1393 22:28
دریا! دریا! صبور و سرد چرایی دست گشادی نیاز را و نشستی دیری در معبد سکوت سترون بر دل داغ هزار سرو سیه پوش در سر تصویر مرگ سرخ سیاووش در چشم اما عبور آتش و آهن دریا! با تازیانه های فرنگان خونین بر گرده ات گشاده زبانها تا کی خواهی صبور و سرد به جا ماند؟ لختی یاد آر از آن شکوه که پژمرد چون زخمی شعله ور که در جگر من دیوی...
-
رفتنــــی هستـــم ،اگرباز کنـــی راه مرا
2 مهر 1393 11:24
دل پاییــــز نـــدارد غـــم جانکــــــاه مـرا رفتنــــی هستـــم ،اگرباز کنـــی راه مرا رفتـــــم،اما نرســیدم به تو،دریا نشــــدم مانـــــدی،اما نرســـانـدی به خــدا آه مرا تو فقط پلک بزن،کار تو جـاری شــدن است بغض اگر هست فشرده اسـت گلوگاه مرا بازهم پلک بزن،چشم تو لحنش آبی است نقــل کن در همــه جا قصــه ی کوتاه مرا...
-
اشعار ارسالی کاربران شکنج 2
1 مهر 1393 21:47
گریز دلتنگ تر از من خسته تر از من دلشکسته تر از من پرنده ای بر آبکوهه ی باد نشسته بود پشت به جهان کرده بود و چونان من همپای من از خویش و از جهان می گریخت *** تنهایی نه بلورم نه گیاه از نسب ستارگان نیستم تبارم به آفتاب نمی برد از پشت "آدم" نیامدم ● پا بر زمین که نهادم سردی زمین مرا به گریه واداشت - به...
-
اشعار ارسالی کاربران شکنج 1
1 مهر 1393 21:43
با سلام. شعر زیبایی را در وصف استاد محمدرضا شجریان به مناسبت زادروز ایشان(1 مهر) در صفحه فیس بوک شخصی خانم مژگان شجریان خواندم و برآن شدم تا آن را برای سایت خوبتان ارسال کنم که شعری است از هنرمند خوب کشورمان، استاد پژمان مصلح. "تاری که با زخمه احساس به صدا درآید از خون جوانان وطن می خواند و صدایی که رسید پاک نمی...
-
نگاه عذر خواهم را نمی بینی
27 شهریور 1393 23:48
زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی پریشانم ! دل حسرت نصیبم را نمی جویی پشیمانم ! نگاه عذر خواهم را نمی بینی گناهم چیست جز عشق تو روی...
-
وقتی نباشی پستچی یک بسته غم می آورد
23 شهریور 1393 17:58
وقتی نباشی پسـتچی یک بسته غم می آورد تصـــــویـری از آینـــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود بلـبل بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد من تـازگی فهـمیـــده ام بی...
-
کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا...
22 شهریور 1393 17:12
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا درس غم داد در این مدرسه استاد مرا دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد وآنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ دید و سنجید و پسندید و فرستاد مرا در دلم ریخت بس بر سر هم غم سر غم دل مخوانید،...
-
با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد!!!
18 شهریور 1393 22:56
دوستت دارم چنان که هیچ کس باور ندارد اینهمه شوری که من دارم کسی در سر ندارد فرق ِ مویت راست میگوید صراط ِ مستقیم است با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد بت تراشان مات و مبهوت ِ بلور ِ خوشتراشت معبدی مانند ِ تو قدیســـــه ی ِ مرمر ندارد پیرهن بگشا قیامت کن که خورشیدی برآید روز ِ رستاخیز هم صبحی به این محشر...
-
یادگار
18 شهریور 1393 18:13
رفتی دلم شکستی، این دل شکسته بهتر پوسیده رشته عشق، از هم گسسته بهتر من انتقــــــام دل را هرگــــــز نگیــرم از تو این رفته راه ناحق، در خون نشستـــه بهتر در بزم بادهنوشـــــــان ای غافـل از دل من بستی دو چشم و گفتم، میخانه بسته بهتر چون لالههای خونین ریزد سرشکم امشب بر گور عشق دیرین، گل دسته دسته بهتر...
-
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
17 شهریور 1393 22:45
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن به از آن است که در دام نگاه افتادن سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟ تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟ آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است: پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است سر و...
-
روزگار ِ من کجاست...
16 شهریور 1393 21:32
کفشهای ِ تا به تا و وصـــــــــله دار ِ من کجاست؟ خاطرات ِ خوب و شیرین ِ بهـــــــــار ِ من کجاست؟ کوچه هــــــــــــــای ِ خاکی و باهم دویدن هایمان شور و شوق ِ خنده ی ِ بی اختیــار ِ من کجاست؟ کاهگل ها عطر ِ دفتـــــــــــــرهای ِ کاهی داشتند خاک ِ باران خورده ی ِ ایل و تبــــــار ِ من کجاست؟ کو دبستان؟ کو کلاس ِ...
-
هیچ جز تو....
16 شهریور 1393 19:13
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست! عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه! دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست. نور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ، شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست. تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست کـار با هـستی ِ از...
-
به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش...
10 شهریور 1393 21:58
هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی مراقب سخنت باش،شب خبرچین است مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق شنیده ام که مجازات عشق سنگین است اگر به نام تو دستی به آسمان برخاست گمان مبر که دعا می کنند،نفرین است.... به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش که تلخ با تو عزیزم هنوز...
-
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را ...
8 شهریور 1393 23:49
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند جوان را تا مست نباشی نبری بار غم یار آری شتر مست کشد بار گران را ای روی تو آرام دل خلق جهانی بی روی تو شاید که نبینند جهان را در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را آنک عسل...
-
معشوق من!
8 شهریور 1393 19:18
معشوق من! بعد از تو جایت همچنان خالی است خالی است جایت در دلم، تا جاودان خالی است جز تو برای عشـق، کس کاری نخواهد کرد وقتی نباشی بی تو شهر از عاشقان خالی است جز تو زنی آغوش من را پر نخواهد کرد تو میروی و تا ابد این آشیان خالی است می دانی آیا بی تو در من این خلأ چون است؟ انگار از خورشید روشن آسمان خالی است از کام و...
-
حق ِ یوسف شدن ِ من به خدا چاه نبود...
7 شهریور 1393 15:49
دم ِ هر بازدمـــــــم گرم که جز آه نبود زندگــی غیر ِ همین واژه ی ِ کوتاه نبود پیله در حسرت ِ پروانگی ات شعر شدم هیچ کس را به شب ِ "منزوی"ام راه نبود گوشه ابروی ِ هلال ِ تو حرامم شد و باز خبری از به زمیـــن آمــــــدن ِ ماه نبود من عزیزت نشده پیرهنم خونی شد! حق ِ یوسف شدن ِ من به خدا چاه نبود با نخستین حرکت...
-
شیخ! هرچه چرند گفتی بس
4 شهریور 1393 16:59
پلک ِ خیس ِ مرا بهم بگذار، یک دل ِ سیر خاب میخاهم بستر ِ ابرهای ِ بارانی، بالش ِ آفتاب میخاهم فارغ از هرچه هست باید بود، بعد از این مست ِ مست باید بود در بغل زیر ِ خاک لای ِ کفن، خمره ای از شراب میخاهم نه که قرآن انار ِ نیشابور، شعر سعدی و حافظ و انگور لذت ِ این گناه کردن را، جای ِ هرچه ثواب میخاهم چند رمان جهان ِ...
-
دوباره مست شد و ...
3 شهریور 1393 22:33
دوباره مست شد و یاوه گفت و شَنگ ترم کرد نخورده گونهی من سرخ شد قشنگ ترم کرد به گریه گفت شبی "دوستم بدار" و ندانست که گریههای زنان رفته رفته سنگ ترم کرد مسیر آب که باریک شد رسید به طغیان نشست و هی به من انداخت سنگ و تنگ ترم کرد چقدر مسخره کردم که این توّهم ماه است و هرشب آمدن و رفتنش پلنگ ترم کرد شبی، فقط...
-
این است که من معتقدم، عشق زمینیست
2 شهریور 1393 09:32
تقدیر نه رمل نه در کاسهی چینیست؟! آیندهی ما دورتر از آینهبینیست ما هرچه دویدیم، به جایی نرسیدیم ای باد! سرانجام تو هم گوشهنشینیست از خاک مرا برد و به افلاک رسانید این است که من معتقدم؛ عشق زمینیست یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد با این همه، تردید در این باره یقینیست شادم که به هر حال به یاد توأم، اما خون...