کاش می دیدم ،چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!
آه ،وقتی که تو ،لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت،
آن جام لبالب از جان دارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته ،می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند ،ای غنچه رنگین !پرپر!
من ،در آن لحظه ،که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ی ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را
در چشمه ی مهر
اهتزاز ابدیت رامی بینم
پیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی ،چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!
فریدون مشیری