اصلاً قبول حرف شما، من روانیام
من رعد و برق و زلزلهام ، ناگهانیام
این بیتهای تلخِ نفسگیرِ شعلهخیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانیام
رودم؛ اگر چه بیتو به دریا نمیرسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانیام ادامه مطلب ...
چکامه ای تازه و داغ از شهراد عزیزم:
عشق من! بگذار تا راحت فراموشت کنم
در میان این شب تاریک، خاموشت کنم
دست بردار از سر عریانی بغضم، بس است
نه نمیخاهم که هق هق، آسمان پوشت کنم
جرعه جرعه زهر مارم شد تمام زندگی
شوکران هستی چه اصراری که هی نوشت کنم ادامه مطلب ...
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
به این طریقه ی بازی قمار میگویند
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنوز مثل گذشته " نگار " میگویند
شناور سوی ساحل های ناپیدا
دو موج رهگذر بودیم
دو موج همسفر بودیم
گریز ما
نیاز ما
نشیب ما
فراز ما
شتاب شاد ما با هم
امروز
نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
ادامه مطلب ...
به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است
جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
هر رود را اهلیت دریا شدن نیست
از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه
زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست
باید سرشت باد جز غارت نباشد
تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست ادامه مطلب ...
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
یکی از زیباترین غزلیات معاصر که تا حالا خوندم، این شعر از آقای مهدی فرجیه. بیت های برجسته شده رو خودتون بخونید و قضاوت کنید.
پــابند کفش های سیاه ِ سفر نشـو
یا دست کم به خـاطر من دیر تر برو !
دارم نگـاه می کنم و حرص می خورم
امشب قشنگ تر شده ای ... بیشتر نشو !
کاری نکن که بشکنی امــ...ا شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخـه های مو
ادامه مطلب ...این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمی شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشم های ما
از ژرفنای آینه ی روبه رو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت ادامه مطلب ...