آبها از آسیا افتاده است

موجها خوابیده اند آرام و رام

طبل توفان از نوا افتاده است.

چشمه های شعله ور خشکیده اند،

آبها از آسیا افتاده است.

 

در مزار آباد شهر بی تپش

وای مرغی هم نمی آید به گوش

دردمندان بی خروش و بی فغان

خشمناکان بی فغان و بی خروش. 

ادامه مطلب ...

بی تو عاقبت کارم می کشد به رسوایی...

همچو نور، از چشمم، رفتی و نمی آیی
بی تو دیده ی جان را، بسته ام ز بینایی
تا زمن شدی غافل، سرزدم به هر محفل
بی تو عاقبت کارم، می کشد به رسوایی
از دورنگی ی ِ یاران، وزفریب عیاران
دیدم و چه ها دیدم، یک به یک تماشایی 
ادامه مطلب ...

باید که لگدکوب شود خوشه ی بغضت!

بی پشت و پناهی چه بخواهی چه نخواهی 

محکوم به آهی چه بخواهی چه نخواهی

دلتنگی و هر ثانیه یک قرن شکنجه ست 

هی خیره به راهی چه بخواهی چه نخواهی

هرچند که او رفته ولی بر در و دیوار 

جا مانده نگاهی چه بخواهی چه نخواهی  

ادامه مطلب ...

ﻋﺸﻖ ﺭﺍﺯﯾﺴﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺪا

ﻣﺜﻞ ﺳﺎﺑﻖ ﻏﺰﻟﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﻫﻔﺖ ﻗﺮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﻧﯿﺎﯾﺪ ﺑﺎﺯﺍﺭ

ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﯾﻮﺳﻒ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﮐﻨﻌﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮐﻪ ﺧﺸﮏ

ﺣﺎﻝ ﺣﺒﺴﯿﻪ ﻧﻮﯾﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ 

ادامه مطلب ...

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم ...

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم 

تو را ای کهن پیر جاوید برنا

تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران

تو را ای گرامی گهر دوست دارم 

ادامه مطلب ...

می توانی باشی

می‌توانی لبخندی بزنی

و درست وسط ابروهای من ماشه را بکشی!

یا بکارت سکوتی باشی

که از دهان من آتش می‌گیرد

روایتی از پیله‌ای که تن به پروانگی نمی‌دهد

تا حماسه‌ی شمع، خودسوزی ابلهانه‌ای بیش نباشد 

ادامه مطلب ...