زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم 
ادامه مطلب ...

یک روز دیگر صبر کن...

تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است

زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است


هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند

کوزه ی تنهایی روحم سفالی تر شده است


آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب

ماه در مرداب این شب ها هلالی تر شده است  ادامه مطلب ...

هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی 

ادامه مطلب ...

آزادگی

امروز هم به رخوت بی بادگی گذشت
آری گذشت! مستی دلدادگی گذشت

در آتش خیال تو با خود قدم زدم
دوران عاشقی به همین سادگی گذشت

می دانم ای فرشته که باور نمی کنی
شب های قصه گویی و شهزادگی گذشت
 
ادامه مطلب ...

آینه

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست   
دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا               
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟! 
ادامه مطلب ...

پژواک

بستن زلف رها سنگدلی می‌خواهد

دل شکستن همه‌جا سنگدلی می‌خواهد


چون دلت حال مرا دید نپرسید چرا

عشق بی‌چون‌ و‌ چرا سنگدلی می‌خواهد 

ادامه مطلب ...

دلتنگ...

من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم

از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم

روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک

از در آمیختن شادی و غم دلتنگم

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت

من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم  ادامه مطلب ...

گناه

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود


عقل با دل رو به رو شد ، صبح دلتنگی بخیر

عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود  ادامه مطلب ...

می روی اما بدان

سکه این مهر از خورشید هم زرین تر است

خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است

رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت

می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است


  ادامه مطلب ...

به خاکستر نشاندی، سوختی تا ساختی ما را

نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را

که از اول برای خاک دنیا ساختی ما را

ملائک با نگاه یاس بر ما سجده می کردند

ملائک راست می گفتند اما ساختی ما را

که باور می کند با اینکه از آغاز می دیدی

که منکر می شویم آخر خودت را، ساختی ما را ؟ 

ادامه مطلب ...

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند 

پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار 

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند  

ادامه مطلب ...

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم 

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم 


یک قطره آبم که در اندیشه دریا 

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم  

ادامه مطلب ...

"بیابان گرد"

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد


سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد


ادامه مطلب ...

دانلود دکلمه غزل زیبای "دنیا عوض شده است" فاضل نظری

دکلمه غزل "دنیا عوض شده است" توسط شاعر اثر، جناب آقای فاضل نظری

شما می توانید این کلیپ زیبا را در شکنج تماشا کنید و یا به صورت مستقیم، در ادامه مطلب دانلود کنید.



متن شعر و لینک دانلود در ادامه مطلب   ادامه مطلب ...

دکلمه غزل زیبای "آخرین شب دنیا" فاضل نظری

دکلمه غزل "آخرین شب دنیا" توسط شاعر اثر، جناب آقای فاضل نظری

شما می توانید این کلیپ زیبا را در شکنج تماشا کنید و یا به صورت مستقیم، در ادامه مطلب دانلود کنید.


متن شعر و لینک دانلود در ادامه مطلب 

ادامه مطلب ...

غزل زیبای "شب" از فاضل نظری

شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه،

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد 

ادامه مطلب ...

فاضل نظری

فاضل نظری

 از فاضل خان نظری چیز زیادی نمیدونم. همونقدر که میشه در فضای مجازی  پیدا کرد. اما واقعاً فاضل نظری کیه؟ کار بسیار غلطیه اگه بخوایم کسی رو به  خاطر شباهتهای ظاهری، شخصیتی و اخلاقی و ... با کسی مقایسه کنیم اما  همیشه غبطه میخوردم که در زمانی بسیار دور از زمان سعدی متولد شدم. البته  جای شکرش باز هست. احساس میکنم اگر در اون زمانه متولد میشدم شاید با  سعدی آشنا نمیشدم. امروز بسیار خوشحالم که همون احساس نابی رو که از  خوندن اشعار سعدی، خداوندگار شعر و ادب فارسی، میگیرم با خوندن اشعار  فاضل خان میگیرم. از دل میآید و لاجرم بر دل می نشیند. نغز و روان شعر  میگه و شعرش فراتر از ذهن نمیره که فهمش رو مشکل کنه اما استادانه بازی با کلمات رو بلده و این همون کاریه که سعدی میکرد. هرکسی در هر شرایطی که باشه با یک یا چند بیت از هر غزلش ارتباط بسیار عمیقی برقرار میکنه و این کاری است شگرف! شاعری و شعر گفتن چیزی نیست که به خودت بگی امشب بشینم یه شعر توپ بگم! این توپ مطمئناً وسط راه میترکه! باید حسش باشه. باید خودش بیاد. باید قلم رو که دست گرفتی تا بیت آخرش رو بری. باید از بالا و ناکجا بهت برسه. باید شاعر باشی تا بگیری چی میگم. خودتون قضاوت کنید:

 

ادامه مطلب ...