همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
که این ساقی به قدر تشنگی پیمانه می سازد
مپرس از من چرا در پیله مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
به من گفت:ای بیابان گرد غربت!کیستی؟گفتم:
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد
مگو شرط دوام دوستی دوری است باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد