زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم  

به غواصان بگو کافیست هرچه بی سبب گشتند
در این دریای طوفان دیده مرجانی نمی بینم

چه بر ما رفته است؟ ای عمر! ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟!
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

*فاضل نظری*
نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی 1 فروردین 1394 ساعت 12:17 ب.ظ http://faranaab.ir

شعر بسیار زیبایی است. آفرین بر سراینده اش اما چرا اینقدر نا امیدکننده و مأیوس؟؟؟؟؟؟

اشعار جناب آقای فاضل نظری، عموماً همین حال و هوا رو دارند.
طی پست های گذشته، کلیپ زیبا و بسیار شادی رو هم از اجراهای خانم سیما بینا قرار دادیم که پیشنهاد میکنیم با تماشای اون کلیپ، نشاط خاطری برای شما عزیزان فراهم بشه.
تشکر میکنیم از همراهی شما

ثامن 1 فروردین 1394 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام.غزلی بسیار زیبا بود.اما ای کاش سال جدید رو با یه شعر شاد و بهاری آغاز میکردید.
آرزوی موفقیت وخرسندی برای گروه شکنج را دارم.

اشعار جناب آقای فاضل نظری، عموماً همین حال و هوا رو دارند.
طی پست های گذشته، کلیپ زیبا و بسیار شادی رو هم از اجراهای خانم سیما بینا قرار دادیم که پیشنهاد میکنیم با تماشای اون کلیپ، نشاط خاطری برای شما عزیزان فراهم بشه.
تشکر میکنیم از همراهی شما

جعفر اکبرنژاد 31 تیر 1401 ساعت 08:20 ق.ظ

درود
اشعار فوق العاده بود و دارای پیام ارزشمند،
درود بر استاد فاضل نظری،
بسیار زیبا بود، احسنت،
ارادتمند اکبرنژاد گیلان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد