گناه

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود


عقل با دل رو به رو شد ، صبح دلتنگی بخیر

عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود  


عقل کامل بود ، فاخر بود ، حرف تازه داشت

دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود


عقل منطق داشت ، حرفش را به کرسی می نشاند

دل سراسر دست و پا می زد ، ولی بیهوده بود


حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت

گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود


من کی ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم

هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود...


*فاضل نظری*

نظرات 1 + ارسال نظر
جنگی نژاد 17 اسفند 1392 ساعت 10:52 ب.ظ http://rezajanginejad.blogsky.com/

تقدیم به آقارضا,محسن وسایردوستان گُل

الهی بیزارم ازآن طاعتی که عُجب آورد
بنده آن مَصیتم که عُذرآورد

درود بر شما دوست گرامی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد