چیست سرانجام پریشانی من؟



خسته ام،چیست سرانجام پریشانی من؟
فاصله چند قدم مانده به ویرانی من؟


ابردر حیرت خونگریه ی شبهای من است

باد،مبهوت ازین دست پریشانی من


به کجا می رود این قافله جز مرز جنون

به کجا قافله ی بی سر و سامانی من؟

  

بی بهاری که تویی،حق بده از خواب گران

برنمی خیزد اگر روح زمستانی من


قصه ی غربتم امروزی و دیروزی نیست

مهرش از روز ازل خورده به پیشانی من


قصه این بود که بر صفحه ی تقدیر دلم

نزند نقش به جز دربدری مانی من


روز و شب چشم به در دوخته ام با حسرت

تا که ای مرگ بیایی تو به مهمانی من...
 
 سید جعفر عزیزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد