من با تو ام ای رفیق!

من با تو ام ای رفیق! با تو
همراه تو پیش می نهم گام 
در شادی تو شریک هستم 
بر جام می تو می زنم جام

من با تو ام ای رفیق! با تو 
دیری ست که با تو عهد بستم 
همگام تو ام ،‌ بکش به راهم 
همپای تو ام ، بگیر دستم  
ادامه مطلب ...

انتقام از دل سنگ تو، به گفتار گرفتم!

من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم
گشتم و گشتم و بهتر ز تو را یار گرفتم
خنده یی کردم و دل بُردم و با لطف ِ نگاهی
تا بمیری ز حسد وعده ی دیدار گرفتم!
دامن از دست من، ای یار! کشیدی، چه توانم؟
گله یی نیست اگر دامن اغیار گرفتم 
ادامه مطلب ...

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا

شراب نور به رگ های شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا

شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا  ادامه مطلب ...

جهان و شادی آن کام دوستان را باد

نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی

ز زندگی همین بس که میکشم نفسی

جهان و شادی آن کام دوستان را باد

پر شکسته ی ما باد و گوشه ی قفسی

از آن به خنجر حسرت نمیدرم دل خویش

که یادگار بر او مانده داغ عشق کسی 

ادامه مطلب ...

غزل سیمین بهبهانی تقدیم به سایه


دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست
یا قصه از آن « افتد و دانی» کنم، ای دوست.
هنگام سبک خیزی یِ آهوی جوان است
پیرانه سر آن به که گرانی کنم، ای دوست
غم بُرد چنان تاب و توانم که عجب نیست
نتوانم اگر آنچه توانی کنم، ای دوست 
ادامه مطلب ...