پیرانه سر آن به که گرانی کنم، ای دوست
غم بُرد چنان تاب و توانم که عجب نیست
نتوانم اگر آنچه توانی کنم، ای دوست
در مرگ عزیزان جوان فرصت آن کو
تا کار به جز مرثیه خوانی کنم، ای دوست؟
دل مُرد و در او شعله ی رقصان غزل مرد
حیف است تغزل که زبانی کنم، ای دوست
در باغ نه آن گلبن سرسبز بهارم
تا بار دگر عطرفشانی کنم، ای دوست
با برف زمستانیِ سنگین چه توان کرد
گر حوصله ی باد خزانی کنم، ای دوست؟
درسینه هوس بود و کنون غیرنفس نیست
جز این به نمردن چه نشانی کنم ، ای دوست؟
آن است که خود را چو غباری بزدایم
می باید اگر خانه تکانی کنم، ای دوست