مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است
خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است
هر زمان یادت میفتم مثل قبرستانم و....
سینه ام سنگ مزار خاطرات مرده است
ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش
این سکوت بی رضایت، نه؛ به من برخورده است
غیر از آن آیینه هایی که تقعر داشتند
تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است
تیر غیب از آسمان یک روز پایین می کشد
آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است
آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند
تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است
کاظم بهمنی
جالب بود به من هم سر بزن مطمانم پشیمان نمیشی همان طور که من پشیمان نشدم
من بی کار بودم دیوونه شدم که از کی هیچکی نظر نداده بود
خواهش بیا و نظر بده