نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی
ز زندگی همین بس که میکشم نفسی
جهان و شادی آن کام دوستان را باد
پر شکسته ی ما باد و گوشه ی قفسی
از آن به خنجر حسرت نمیدرم دل خویش
که یادگار بر او مانده داغ عشق کسی
بهار عمر مرا گو خزان رسد که در او
نرست لاله ی عشقی شکوفه ی هوسی
سکوت جان من از دشت شد فزون که به دشت
درای قافله ای بود و ناله ی جرسی
شکیب خویش نگه دار و دم مزن "سیمین"
که رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی