یاد داری که موسم پاییز
جانب باغ و بوستان رفتیم
دست در دست یکدگر باهم
از پی دیدن خزان رفتیم
پنجه های چنار زرد و نزار
زیر پای من و تو می شد خرد
باد پاییز های و هوی کنان
برگها را به هر طرف می برد ادامه مطلب ...
بگذار تا بگریم بر دامن شب ای شب
بگذار تا بسوزم در آتش تب ای شب
افسرده و نزارم چندان جگر ندارم
تا از جگر برآرم فریاد یارب ای شب
بی تابم و نیابم از هیچ سو مفرّی
می پویم و نجویم ملجا و مهرب ای شب ادامه مطلب ...