بگذار تا بگریم

بگذار تا بگریم بر دامن شب ای شب

بگذار تا بسوزم در آتش تب ای شب


افسرده و نزارم چندان جگر ندارم

تا از جگر برآرم فریاد یارب ای شب


بی تابم و نیابم از هیچ سو مفرّی

می پویم و نجویم ملجا و مهرب ای شب  ادامه مطلب ...

دریغ

به خود گفتم از عمر رفته چه ماند؟

دل خسته لرزید و گفتا دریغ

به دل گفتم از عشق چیزیت هست؟

بگفتا که هست آری اما دریغ

بلی از من و عمر ناپایدار

نمانده ست بر جای الا دریغ  ادامه مطلب ...