جلیل صفربیگی 1

مانند دهان سنگی یک مرده

انگار هزار سال خوابش برده

دندان من اعصاب ندارد دیگر

از فرط گرسنگی خودش را خورده  

پاییز شدیم بی بهارستانت

سرریخته ایم پای دارستانت

ما گم شده ایم شاخه ای نور بیار

از آتش روشن انارستانت

*******
آتشکده ای به آتش خود مومن

 

اقیانوس کویر در خود ساکن

 

افراشته بادبان سنگی در باد

 

یک کشتی خشتی نشسته در شن

 

*******

خندیدی و بر روی تو خندید طلوع

از چشم تو کرد عشق و امید طلوع

در پیرهن تو زودتر صبح شده

کرد از تن روشنت دو خورشید طلوع

*********

بستند به دست خود دهانم که نپرس

دادند چنان شعله نشانم که نپرس

طوری که خدا به جا نمی آوردم

شیطان رجیمی آن چنانم که نپرس