می رسی
ناگهان
شبیه برف
تا بگویمت سَ…
رفته ای
بغض می کنند
در گلوی من
سه حرف
حرفهایت طعم باران، طعم شبدر داشتند
چشم هایت شرم شیرین کبوتر داشتند
می نشستی بر دل و با دل مصیبت داشتم
من که این بودم، ببین باقی چه در سر داشتند!
میشکفتم گل به گل تا میشنفتم از لبت
نقشه ها هر جا تو بودی نقش قمصر داشتند