حرفهایت طعم باران، طعم شبدر داشتند
چشم هایت شرم شیرین کبوتر داشتند
می نشستی بر دل و با دل مصیبت داشتم
من که این بودم، ببین باقی چه در سر داشتند!
میشکفتم گل به گل تا میشنفتم از لبت
نقشه ها هر جا تو بودی نقش قمصر داشتند
عشق در این عصر پر نفرت کلاه تازه ایست
تا که بگذارند برخی، عده ای برداشتند....
هرگز از امثال تو خالی نمی شد روزگار
نصف خودکارت اگر آن عده جوهر داشتند
به نقاش بگو اگر خواستی تصویری از غم بکشی
چشمهای من اینجاست
عکسی گرفته
از لحظه های دلگیر زندگی
درود بر شما همراه همیشگی شکنج. بسیار زیبا بود