دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم


از دل تنگ گنهکار برآرم آهی

آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم


مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست

می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم  ادامه مطلب ...

تـرسـم کـه اشک در غـم ما پرده در شود

تـرسـم کـه اشک در غـم ما پرده در شود

ویـن راز سـر به مهر به عالم سَمَر شود

گـویـند  سنـگ لـعـل شود در مقام صبر

آری شـود ولـیک بـه خون  جگر شود

خـواهم شدن به میکده گر یان و دادخواه

کز دست غم خـلاص من آنجا مگر شود 

ادامه مطلب ...

سحرم دولت بیدار به بالین آمد...

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام

تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای

که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد 

ادامه مطلب ...

سینه مالامال درد است

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی  

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی  ادامه مطلب ...

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی        

خرقه جایی گرو باده و دفتر (دف در) جایی

دل که آیینه شاهیست غباری دارد       

از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش        

که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی  ادامه مطلب ...

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب        

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار        

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم       

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب  ادامه مطلب ...

به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را        

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شکرفروش که عمرش دراز باد چرا        

تفقدی نکند طوطی شکرخا را

غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل       

که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را  ادامه مطلب ...