شب که شد،تاری بیاور؛یک بغل آواز هم...



شب که شد،تاری بیاور؛یک بغل آواز هم
شورِ تحریر"بنان" را، پنجه‌ی"شهناز"هم

شب که شد سکر تمنای تو بیرون می‌زند
از خم سربسته ، و از شیشه های باز هم

شب که شد،آوازی از دیوان شمس‌الدین خوش‌است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز هم
 

 
باید‌امشب از حصار تَنگ تهران وارهی
نشئه‌ی قونیه باشی،تشنه‌ی شیراز هم

روزهای آخر اسفند مستم کرده‌است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم

خواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم،ولی
نام تو تکرارمی‌شد، در صدای ساز هم

مستی نامت چنان عقل از سرم انداخته
که هراسم نیست از این شهر پر سرباز هم

صبح آمد،باید از خواب تو برخیزم ببخش
آفتاب‌ آمد تو را از من بگیرد، باز هم


آرش شفاعی

نظرات 1 + ارسال نظر
مهتاب 22 تیر 1394 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.ghalameavval.com

سلام خسته نباشید، وبلاگ زیبا و با مطالب جالبی دارید، خوشحال میشیم باهم تبادل لینک داشته باشیم.
در صورت تمایل میتونید لینک خودتون رو داخل لینکدونی سایت دارالترجمه رسمی قلم اول ، بصورت رایگان ثبت کنید.
در صورت تمایل برای تبادل لینک به آدرس زیر مراجعه کنید.
http://www.ghalameavval.com/links

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد