چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگیّ و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه ، مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازشست
با برگ های مرده هماغوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستی ات که مرا نوش میکنی
تو درّه ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟
*فروغ فرخزاد*
ممنون از وبسایت بسیار زیباتون
لطفاً از فروغ بیشتر بزارید.
درود بر شما همراه گرامی شکنج
چشم. حتما.