می‌خواهی چه کار؟

دوستت دارم پریشان، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم، دانه می‌خواهی چه کار؟


تا ابد دور تو می‌گردم، بسوزان عشق کن

ای که شاعر سوختی، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

مثل من آواره شو از چاردیواری در آ
در دل من قصر داری، خانه می‌خواهی چه کار؟

بشکن آن آیینه را، در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن! پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟

نظرات 1 + ارسال نظر
عسل شبرو 10 آذر 1392 ساعت 11:30 ب.ظ

سلام
خیلی خیلی خیلی خیلی زیبا پرمعنا و با احساس بود.لذت بردم.منتظرتون هستم.سر بزنید

ممنون که سر زدید. حتما میایم شب نشینی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد