در آن هنگامه جان خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز
آب از دیار دریا،
با مهر مادرانه،
آهنگ خاک می کرد !
***
برگرد خاک میگشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد،
***
از خاکیان، ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج ناز پرورد،
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد ؟؟!!