موج خیره سر

چو موجی خیره سر، کز ترس طوفان

نفس گم کرده در پهنای سینه

سر خود می زند در پیچش مرگ

به موج افکن، پر و بال سفینه

به قدری کوفتم با دست حسرت

به درب باغ عشق بی زمینه

که دستم بر جبین بخت بدبخت

بخاری تار شد در پود پینه

و قلبم در سکوت بی جوابی

به زاری سنگ شد در تنگ سینه 

ادامه مطلب ...

برو ای دوست

 

برو ای دوست ، برو !

برو ای دختر پالان محبت بر دوش !

دیده بر دیده ی من ، مفکن و نازم مفروش ..

من دگر سیرم ... سیر .. !

بخدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست !

تف بر آن دامن پستی که ترا پروردست !

 کم بگو ، جاه تو کو ؟ مال تو کو ؟ برده ی زر !

کهنه رقاصه ی وحشی صفت ، زنگی خر !

گر طلا نیست مرا ، تخم طلا ! ... مردم  من !

زاده ی رنجم و پرورده ی دامان شرف

آتش سینه ی صد ها تن دلسردم من !

دل من چون دل تو صحنه ی دلقکها نیست !

دیده ام مسخره ی خنده ی چشمکها نیست !

دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است!

ضربانش ، جرس قافله ی زنده دلان

طپش طبل ستم کوب ، ستم کوفتگان

 ساعت ، پایان شب بیداد است!

دل من ، ای زن بدبخت هوس پرور ، پست !

شعله ی آتش  شکن  است !

حیف از این قلب ، از این قبر طرب پرور درد

که به فرمان تو ، تسلیم تو جانی کردم

حیف از آن که با سوز شراری ، جانسوز

پایمال هوس هرزه و آنی کردم

در عوض با من شوریده ، چه کردی ؟ نا مرد ! { نا زن ! }

دل بمن دادی ؟ نیست ؟

صحبت از دل مکن ، این لانه ی شهوت ، دل نیست !

دل سپردن اگر اینست  !
که این  مشکل نیست !

هان ! بگیر ، این دلت : از سینه فکندیم بدر !

ببرش دور ببر

ببرش تحفه ز بهر پدرت ، گرگ پدر !