خون من ضامن دیدار تو شاید بشود ...

بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

زده‌ام زیر غزل، حال و هوایم ابریست

هیچ‌کس مانع این بغض نباید بشود

بی گلایل به در خانه‌تان آمده‌ام

نکند در نظر اهل محل بد بشود ؟ 

 

تُف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد

ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود

ناگهان آمد و زد، آمد و کشت، آمد و برد

- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود -

تیشه برداشته‌ام ریشه‌ی خود را بزنم

شاید افسانه‌ی من نیز زبان‌زد بشود

باز هم تیغ و رگ و ... مرگ برم داشته است

خون من ضامن دیدار تو شاید بشود ...


*حامد بهاروند*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد