بنده به کشتن ده و مفروش مرا

 تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا 

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

 

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

 

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

   

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین

روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا 


بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند

به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا 


سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید

بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد