از غم که چشم های تو لبریز می شود
انگار فصل ها همه پاییز می شود
وقتی که خنده می کنی و حرف می زنی
پاییز چون بهار دل انگیز می شود
تلفیق چشم شیر و غزال است چشم تو
چون با غرور و عشق گلاویز می شود
جز سایه ای نماند ز من با طلوع عشق
آن نیز با غروب تو نا چیز می شود
با عطر گیسوان تو در باد مثل گل
صد پاره باز جامه ی پرهیز می شود
وانگاه روح عاشق من مثل قاصدک
در جستجوی دوست سبک خیز می شود
با من بمان که بودن من با تو ممکن است
شاعر بدون عشق، مگر نیز می شود؟
سید محمد مجید موسوی گرمارودی
نه واقعا نمیشود...
تصویری که انتخاب کردید، از آنِ سیّد علی موسوی گرمارودی است و نه سیّد محمّد مجید!
دوست گرامی. با سپاس از حسن توجه شما. شعر هم از استاد گرمارودی است
نخیر؛ شعر از آنِ برادرزاۀ ایشان است.
ممنون. اصلاح شد