همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد ،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق ، آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست.
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور ِ شعله
بر سرمای درون.
آی عشق ، آی عشق
چهره ی سُرخ ات پیدا نیست.
غبار ِ تیره ی تسکینی
بر حضور ِ وَهن
و دنج ِ رهایی
بر گریز ِ حضور،
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
آی عشق ، آی عشق
رنگ ِ آشنایت پیدا نیست.