سروی و بیدی این ترانه را با صدای بانو مرضیه در اینجا بشنوید
بر لب جویی
گرم سخن بودند
بی خبر از خود
هر چه تو گویی
چون دل من بودند
سرو دل آرا
مست و طرب زا
بر سر ناز آمد
بید کهن را
دید و بگفتا
کز تو چه باز آمد
من که تو بینی
سر کش و سبزم
شاهد گلشن ایجادم
مست غرورم و آزادم من
کرده به قامت
شور قیامت
پیکر خرم و آزادم
غرق سرورم و دلشادم من
آسیب خزان هرگز
کی برگ و برم ریزد
گر برف زمستانها
یکجا به سرم ریزد
چون پیری
که دهد پندی
به سخن بید آمد
من آشفته سر ای جوان جهان دیده ام
ز من بشنو که دلسردی خزان دیده ام
ز گشت زمان چه دانی ؟
تو را هرگز کسی سایه ای نبیند به بر
که بگذارد خسی یا گلی در آن سایه سر
چه حاصل ز سر گرانی ؟
اگر افتاده حالم
وگر بشکسته بالم
همین بس مرا
که هر کس مرا
بخواند به سایبانی
این ترانه را با صدای بانو مرضیه در اینجا بشنوید