من پیرترین ساعت دیواری شهرم

هر بار که از نام تو پُر بوده دهانم
جز با غزلی تازه نچرخیده زبانم

عشق تو غم "حافظ" و شیدایی "سعدی" ست
سخت است تو را در غزلی ساده بخوانم

جاری شده ای در من ...بی آن که بدانی
من در تو نفس می کشم و در جریانم

از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ست
شوق تو در آغوشم و درد تو به جانم 
ادامه مطلب ...