نگاه عذر خواهم را نمی بینی

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد 
سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی

سیه مژگان من! موی سپیدم را نگاهی کن 
سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی 
ادامه مطلب ...

ناله یی در شب

ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من 
وی نام تو روشنگر شام و سحر من 
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من 
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من 
وین اشک دمادم که بود پرده در من 
ادامه مطلب ...

زندگی یعنی چه؟ ...

زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کم داشتن

چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن

جامه ی زیبا بر اندام شرف آراستن

غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن

قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن

بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن 

ادامه مطلب ...

جوانی

جوانی، داستانی بود
پریشان داستان بی سرانجامی
غم آگین غصه تلخی که از یادش هراسانم
به غفلت رفت از دستم، وزین غفلت پشیمانم

***

جوانی چون  کبوتر بود و بودم یکی طفل کبوتر باز

سرودی داشت آن مرغک ـــ
که از بانگ سرودش مست بودم، شادمان بودم
به شوق نغمه مستانه او نغمه خوان بودم
نوائی داشت
حالی داشت
گه بی گاه با طفل دلم قال و مقالی داشت 
ادامه مطلب ...