پاییز

یاد داری که موسم پاییز

جانب باغ و بوستان رفتیم


دست در دست یکدگر باهم

از پی دیدن خزان رفتیم


پنجه های چنار زرد و نزار

زیر پای من و تو می شد خرد


باد پاییز های و هوی کنان

برگها را به هر طرف می برد  ادامه مطلب ...

بگذار تا بگریم

بگذار تا بگریم بر دامن شب ای شب

بگذار تا بسوزم در آتش تب ای شب


افسرده و نزارم چندان جگر ندارم

تا از جگر برآرم فریاد یارب ای شب


بی تابم و نیابم از هیچ سو مفرّی

می پویم و نجویم ملجا و مهرب ای شب  ادامه مطلب ...

دریغ

به خود گفتم از عمر رفته چه ماند؟

دل خسته لرزید و گفتا دریغ

به دل گفتم از عشق چیزیت هست؟

بگفتا که هست آری اما دریغ

بلی از من و عمر ناپایدار

نمانده ست بر جای الا دریغ  ادامه مطلب ...