کار خودم بود یا شما؟

انگــــار  دیده اند  مرا  باز  با  شما

با اینکه فارغید از این حرف ها شما


اندوه جاده های جهان را گریستم

تا  سایه ی مرا  بکشانند  تا  شما

عاشق شدیم و شهر خبر شد ولی هنوز
لبخند  می زنید  بر ایــن ماجـــرا شما 
ادامه مطلب ...

زن کامل!

نمی گویم همین شبهای ابرآلود برگردی
تو فرصت داری اصلاً تا ابد...تا زود برگردی

تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ
بدون هیچ مرز ای عشق نامحدود برگردی

تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها...
سحرگاهی که خواهی ماند... خواهی بود... برگردی 
ادامه مطلب ...

سفر بخیر!

امشب که می روی، سحرِ من! سفر بخیر...

عشقِ بدون همسفر من! سفر بخیر!

حس می کنم جهان تهِ آب است بعد از این

در پشت چشمهای تر من: سفر بخیر!

من مرده ام...ببین شده دریای آسمان 

یک سنگ قبر روی سر من سفر بخیر!

در ایستگاه دست تکان می دهد هنوز

روحِ همیشه در به در من، سفر بخیر!

حتماً بدم که از گل خود دور می شوم

اما تو خوبی از نظر من - سفر بخیر!

اشیاء خانه در نظرم شعله می کشند

آتش گرفته دور و بر من سفر بخیر! 

ادامه مطلب ...

که هنوز...

کجاست جای تو در جمله‌ی زمان؟ که هنوز...
که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که «دوستت دارم»؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

سؤال می‌کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می‌کنی این بار هم دهان، که هنوز 
ادامه مطلب ...