مهتاب

ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
 خار و خس وجود به سیلاب داده ایم 

رخسار یار گونه آتش از آن گرفت 
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم 

 آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز 
گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم 
ادامه مطلب ...

یاد ایام

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم 
ادامه مطلب ...

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عـاشقی ها از دلـم دیوانگی هـا از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتـشــی جــاویــــد باشـــد در دل خاکـستـــــرم
سـرکـشـــی آمــوخت بخت از یـار یـا آمــوخت یار
شـیـــــوه بــازیــگـــــــری از طــالـــــــع بــازیـگــــــرم؟
خــاطـــرم را الفتـــی بـا اهـل عالـــم نیســت نیســت
کــــز جهــــانی دیـگــــرنــد و از جهـــانــــی دیـگــــرم. . .

داغ محبت

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم

 

و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم

 

نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردی

 

دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم

 

چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه می‌ریزد

 

من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم  ادامه مطلب ...

چون زلف تو ام جانا

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی 

ادامه مطلب ...