غزل بانو...


ها ، غزل بانو ! برایم شعر عالی پست کن

عکسی از شب های قبل از خشکسالی پست کن


آنقدر دور از توام، رفته بهار از خاطرم

چند تا از غنچه های سرخ قالی پست کن


خسته می چرخم در این ویرانه ی غرق سکوت

پاکتی از بوسه های خشک و خالی پست کن

  ادامه مطلب ...

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت...

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت 


شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست

دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت  

ادامه مطلب ...

خوابش می برد...

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد

مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد


می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او

ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد


در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش

عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد

 

ادامه مطلب ...

داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد...


داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد
آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد


اولین بار خودش خواست که با او باشم

آنقدَر گفت چنینم و چنان... شیرم کرد


مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد

بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد

  ادامه مطلب ...

ساده می گم، دوسش دارم!

توی چشاش زُل می زنم ، روی موهاش گُل می زنم

با لهجه ی دوسِت دارم ، سمت صداش پُل مـــی زنم


 ســـاده می گم دوسش دارم ، نمـــــی تونم نبینمش

تازه مـی شم وقتی که تو قــاب نگام مـــی بینمش


 ساده س ولی مهربونه ، مث کف دس می مونه

وقتی میـــاد آسمـــونو به ایوونم مـــی کشـــونه


 دل شکسته مو میــاد ، بانگاهـــاش بند می زنه

خستگی از تنم می ره ، وقتی که لبخند می زنه 

ادامه مطلب ...

صدایم می کنند!



تا که خلوت میکنم با خود؛ صدایم می کنند!
بعد ؛ از دنیای خود کم کم جدایم می کنند!
.
«گوشه گیری» انتخابی شخصی و خودخواسته ست
پس چه اصراری به ترک انزوایم می کنند!
.
مثل آتشهای تفریحم که بعد از سوختن -
اغلبِ مردم به حال خود رهایم می کنند!
 
ادامه مطلب ...

دو هفته ست شاعرترم!

نفس می کِشد واژه در دفترم

دقیقا" دو هفته ست شاعر ترم

دقیقا" دو هفته ست در من کَسی ست

که هر شب می افتد به جانِ سَرم

.

من و آشپزخانه و چای و بعد

دوتا قرص سَردرد تا می خورم،

خودم را کمی می فرستم به خواب

دوباره می آید کَسی،می پرم !

برو لعنتی مرد تو خسته است

وَ حالی نمانده ست در بسترم

ادامه مطلب ...

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را

شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را

تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که

نمی‌دانم زمانش را، نمی‌یابم مکانش را

من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان

برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را 

ادامه مطلب ...

هی یادش بخیر...

قرص  نانی توی گندم زار ؛ هی یادش بخیر!

پا برهنه  در دل   نیزار  ؛  هی یادش بخیر!

 

تا پدر آید  به  منزل ،  بر درخت   گردوکان

شاد  و شنگل تا  دم  دیدار ،  هی یادش بخیر!

 

وقت   بازی  توی کوچه ،  تا  معلم می رسید

می پریدم  از  سر  دیوار ؛ هی یادش بخیر ! 

ادامه مطلب ...

شب که شد،تاری بیاور؛یک بغل آواز هم...



شب که شد،تاری بیاور؛یک بغل آواز هم
شورِ تحریر"بنان" را، پنجه‌ی"شهناز"هم

شب که شد سکر تمنای تو بیرون می‌زند
از خم سربسته ، و از شیشه های باز هم

شب که شد،آوازی از دیوان شمس‌الدین خوش‌است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز هم
 

ادامه مطلب ...

انگار بین این جماعت محرمی نیست...

انگار بین این جماعت محرمی نیست
در زهر نیش خنده ی این ها غمی نیست

از روح دردم می دمم در جان ابیات
امّا برای این مسیحا، مریمی نیست

در سینه ام جام جهان بینی ست خونین
با این تفاوت که به دستانِ جمی نیست
 
ادامه مطلب ...

از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست

هرچه کردم به خودم کردم و وجدان ِخودم

پسـر  نوحــم  و  قربانـی  طوفـــان  خودم


تک و تنهــاتر از آنــم که به دادم برسند

آنچنانم که شدم دست به دامان خودم


موی تو ریخته بر شانه ی تو ٬ امّــا من

شانه ام ریخته بر موی پریشان ِ خودم!

  ادامه مطلب ...

او بر نمیگردد :'(

بغل کن بالشـــت را بعد از این او برنمیــــــــگردد
بهار ِ مملو از گلهــــای ِ شب بو برنمیــــــــــگردد

خودت دستی بکش روی ِ سرت خود را نوازش کن
سرانگشتی که میزد شـــانه بر مو برنمیـــــگردد

دلت پر میـــکشد میدانم اما چاره تنهـــایی ست
به این دریـــــاچه دیگر تا ابد قو برنمیـــــــــــگردد 
ادامه مطلب ...

من با خودم راحت ترم،وقتی پریشانم




قدر خودم را بیشتر از قبل میدانم
وقتی به جرم بی کسی در کنج زندانم

حرفی ندارم از خودم پنهان کنم اینجا
حرف دلم را میزنم،با اینکه میدانم

من عاشق تنهائیم، چون مثل من هستم
وقتی که پیش دیگرانم مثل آنانم
 
ادامه مطلب ...

او جوجه‌تیغی روی پلک خود نچسبانده!



در دفترِ شعر من ــ این دیوان معمولی ــ
محبوب من ماهی است با چشمان معمولی!


برعکس آهوهای حیران در هزاران شعر
او نیز چیزی نیست جز انسان معمولی


با پای خود دور از «پری‌دُم»‌های دریایی
عمری شنا کرده‌ست در یک وان معمولی

  ادامه مطلب ...

کوتاه اما بلند




۱
پر شدم از نیمه ای که پر نباید می شدم
در صدف های حماقت دُر نباید می شدم
من برای سفره ی بی رنگ و بوی خانه ام
نان اگرچه نیستم آجر نباید می شدم
نیمه ی لیوان من پر هست آه اما چه سود
پر شدم از نیمه ای که پر نباید می شدم
   
ادامه مطلب ...

میخواست بهاری بشوم باز...

در وا شد و پاشید نسیم هیجانش
تا نبض مرا تند کند با ضربانش

تقویم ورق خورد و کسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش

پیشانی او روشنی آینه و آب
بوی نفس باغچه می داد دهانش

هر صبح، امید همهء چلچله ها بود
گندم گندم سفرهءدستان جوانش 
ادامه مطلب ...

بهانه

فضای ساکت این کوچه را بهانه گرفته
دوباره آمده در این محله خانه گرفته

گرفته آن طرف کوچه را برای اقامت
نشسته این طرف کوچه را نشانه گرفته

دوپنجره دو تماشا دو آشیانه دو عاشق
دوباره کوچه تب وتاب عاشقانه گرفته 
ادامه مطلب ...

جدایی

مقابلم تویی و هرچه آفتاب اینجاست
و پیش روی تو شب نیز غرق در فرداست

چه چشم های زلالی به شعر می مانند
نگاه تو غزلی که ردیف آن دریاست

بخند ای توی در سرنوشت من جاری
بخند روشن من! آب و آینه باماست
 
ادامه مطلب ...

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست
به این صحرا که من می آیم از آن اعتمادی نیست
 
به دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها
در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست
 
نه تنها غم سلامت باد گفتن های مستان هم
گواهی میدهند دنیای ما دنیای شادی نیست
  
ادامه مطلب ...

مثل زهری تلخ در شیرینی قندی کثیف...

مثل زهری تلخ در شیرینی قندی کثیف
بر لبانت نقش بست آن‌روز لبخندی کثیف
 
خوب یادم هست آن لبخند زهرآلود را
پارک ساعی، ساعت شش، عصر اسفندی کثیف
 
پنج ماه از بیستم اسفند تا مرداد رفت
ما جدا اما رقم می‌خورد پیوندی کثیف
  
ادامه مطلب ...

برگرد ، این دنیای غم آلود...

برگرد ، این دنیای غم آلود

یک لحظه اش حتی به سامان نیست

 بیتوته کردن ساعتی حتی...

 در بطن این بیغوله آسان نیست...

 

  برگرد ، اینجا گرگ بسیار است

 وحشی و بی احساس و خون آشام

 صد گله آهو خسته و زخمی

 سرگشته ی یک راه بی انجام

  ادامه مطلب ...

نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

من نمی دانم چیست
که چنین زار و پریشان شده ام ...
و چرا ؟!

مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد ......
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!

من نمی دانم چیست...
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست ؟!
و مرا می شکند ... می سوزد ...
و چنین زود به هم می ریزد ...
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!! 
ادامه مطلب ...

تیر غیب


مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است

خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است

هر زمان یادت میفتم مثل قبرستانم و....
سینه ام سنگ مزار خاطرات مرده است

ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش
این سکوت بی رضایت، نه؛ به من برخورده است
 
ادامه مطلب ...

نشسته در تب حال و هوای چشمانت

نشسته در تب حال و هوای چشمانت

کسی که لک زده قلبش برای چشمانت

 
بهشت را به بها میدهند شکی نیست

نشان چشم چرانی بهای چشمانت

 
برای خلق چنین نقش های دل چسبی

چقدر حوصله کرده خدای چشمانت ؟

  
ادامه مطلب ...