لباس کوچ تنت کن ...


لباس کوچ تنت کن ، بهار مشکوکی ست

بگیر دست مرا ، روزگار مشکوکی ست


تمام پنجره ها رو به قبله خوابیدند

اگر غلط نکنم انتظار مشکوکی ست

  ادامه مطلب ...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب


تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آن گاه

چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب


تماشایی است پیچ و تاب آتش ها، خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب


مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

  ادامه مطلب ...

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را

شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را

تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که

نمی‌دانم زمانش را، نمی‌یابم مکانش را

من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان

برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را 

ادامه مطلب ...

گفته بودی که دگر زلف پریشان نکنی...

گفته بودی که دگر زلف پریشان نکنی

ماه را روز و شب چارده حیران نکنی


تو مگر قول ندادی ندهی مو به نسیم

دل عشاق به یک زلزله ویران نکنی


نذر کردی که نبندی بغل پنجره تا

شهر ویران مرا قمصر کاشان نکنینکنی  ادامه مطلب ...

جای ماندن نیست،دنیا را رها کن پر بکش

جای ماندن نیست،دنیا را رها کن پر بکش  

قهوه ات را مَرد ،امشب با کمی سم سر بکش


بی تفاوت رد شو از مردم، میان دفترت

سنگ باش و گوش احساسات خود را کَر بکش


گوشه ای دور از هیاهوهای شهر لعنتی

پُک بزن سیگار خود را،زجر هم کمتر بکش! 

ادامه مطلب ...

یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی

یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی

لیلا چرا پیراهن زیبا تنت کردی ؟   !

 

فرعون شهرم ، دل به دریا زد همان شب که

جادوگری با چشم های روشنت کردی

 

تو دخت چنگیزی که ما را مثل نیشابور

آواره ی دیوار چین دامنت کردی 

ادامه مطلب ...

یا ایها الغریب...



سوت قطار، غسل زیارت، دم اذان
چشمی که باز خیره شده سوی آسمان
 
یا ایها الغریب منم آن مسافر
دلتنگ و بی قرار...پر از دردِ بی نشان
 
باب الجواد، بارش باران، اذان صبح
نقاره خانه، صحن گهرشاد، سایـبان
  
ادامه مطلب ...

دزدی

این شعر طنز زیبا از محمد رضا ترکی ، تقدیم به شما همراهان گرامی شکنج-مجله شعر و موسیقی ایرانی


ابیات سرودهّ مرا پس بدهید

مضمون ربودهّ مرا پس بدهید
هر واژهّ آن پاره ای از جسم من است
لطفا دل و رودهّ مرا پس بدهید!
*** 
ادامه مطلب ...

بوی نفرین....



سعی کن پیشم نباشی، بوی نفرین می دهم
بوی کینه، بوی زخمی باز و چرکین می دهم


آنقدر با قرص های مختلف خوابیده ام

جزء جزء ام را ببویی بوی مرفین می دهم


بس که حالم از فضای بسته بر هم می خورد

شیشه های آسمان را گاه پایین می دهم

  ادامه مطلب ...

در آمد پدرم!!!!!

مثل هر شب، هوسِ عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگی‌ام بی خبرم

این همه فاصله، ده جاده و صد ریلِ قطار
بال پرواز دلم کو، که به سویت بپرم؟
.
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من!|
بین این قافیه‌ها گم شده و در‌به‌درم 
ادامه مطلب ...

دختر حافظ

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده ام
زیر ِ باران، کوزه بر دوشم شراب آورده ام

خانه های ِ خشتی و پرچین ِ دورش سرو ِ ناز
شهر ِ شیراز است یا من رو به خاب آورده ام؟

بس که ماندم پشت ِ در، کوبه صدایش شد بلند
باز کن در را که شوق ِ بی حساب آورده ام

رفته بابا قصر ِ بو اسحاق یا شاه ِ شجاع؟
من هرآنچه گفته را در یک کتاب آورده ام 
ادامه مطلب ...

این روزها حس بدی با دوستان دارم...




این روزها حس بدی با دوستان دارم
با دوستانم حالتی"دامن کِشان" دارم


آنقدر مردادم که حتی در یخِ بهمن
انگار طــرح جامـــع خرماپزان دارم


در من کسی افتاده مثل "من نمی فهمم"
یا حرف های مبهمــی تــــوی دهان دارم

  ادامه مطلب ...

کسی شبیه تو




کسی شبیه تو امشب نشسته کنج اتاقم
غمت درست سر وقت آمده ست سراغم

دهان پنجره را بسته ام که باد نریزد
به هم خیال تو را زیر کورسوی چراغم
 
ادامه مطلب ...

زن کامل!

نمی گویم همین شبهای ابرآلود برگردی
تو فرصت داری اصلاً تا ابد...تا زود برگردی

تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ
بدون هیچ مرز ای عشق نامحدود برگردی

تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها...
سحرگاهی که خواهی ماند... خواهی بود... برگردی 
ادامه مطلب ...

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ 
ادامه مطلب ...

پدر عشق بسوزد... به تو باور دارد...

بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد
به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم
کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن من می لرزد
فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد 
ادامه مطلب ...

به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست

به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست

کسی به جز تو در این روزگار با من نیست


 نه یک ــ نه ده ــ که تو را صد هزار بافه ی مو

دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست


 تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود

« زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»


  ادامه مطلب ...

جدایی

مقابلم تویی و هرچه آفتاب اینجاست
و پیش روی تو شب نیز غرق در فرداست

چه چشم های زلالی به شعر می مانند
نگاه تو غزلی که ردیف آن دریاست

بخند ای توی در سرنوشت من جاری
بخند روشن من! آب و آینه باماست
 
ادامه مطلب ...

شعله و باد

دریا که تو دلبسته‌ی آنی ز تو دل کند

ای رود به این تجربه‌ی تلخ نپیوند!


تنهایی من آینه‌ی عبرت من شد

دلها که شکستند از این آینه هرچند


گفتی نگران منی و روز جدایی

در چشم من اشک است، به لبهای تو لبخند

  ادامه مطلب ...

برگرد ، این دنیای غم آلود...

برگرد ، این دنیای غم آلود

یک لحظه اش حتی به سامان نیست

 بیتوته کردن ساعتی حتی...

 در بطن این بیغوله آسان نیست...

 

  برگرد ، اینجا گرگ بسیار است

 وحشی و بی احساس و خون آشام

 صد گله آهو خسته و زخمی

 سرگشته ی یک راه بی انجام

  ادامه مطلب ...

این روزها چه قدر هوای تو می کنم...

این روزها چه قدر هوای تو می کنم

حتی غروب، گریه برای تو می کنم

گاهی کنار پنجره ام می نشینم و

چشمی میان کوچه، رهای تو می کنم
 
ادامه مطلب ...

روی دوش دیگران

من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم
پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم
هم‌چنان که برگ خشکیده نماند بر درخت
مایه‌ی رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم
این دهانِ باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش
آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم 
ادامه مطلب ...

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

 
باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!
ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟
 
گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس
گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز
 
گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟
گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز
  
ادامه مطلب ...

این نبود...

شوری که در جهان من افتاد ، این نبود

نامی که بر زبان من افتاد ، این نبود

آن راز سر به مهر که سی سال پیش ازین

چون آتشی به جان من افتاد ، این نبود

پیغمبری که با نفحات شبانی اش

یک شب از آسمان من افتاد ، این نبود
 
ادامه مطلب ...

مست

مست اگر باشی در آغوشت خدایی میکنم
خاک را سرشار ِ عرش ِ کبریایی میکنم

دل به دریا میزنم در موج ِ مویت هرچه باد
بادبان ِ روسریّ ات را هوایی میکنم

باد بود این که دل ِ من را چنان کاهی ربود
عاشقی با چشمهای ِ کهربایی میکنم
 
ادامه مطلب ...