جای ماندن نیست،دنیا را رها کن پر بکش

جای ماندن نیست،دنیا را رها کن پر بکش  

قهوه ات را مَرد ،امشب با کمی سم سر بکش


بی تفاوت رد شو از مردم، میان دفترت

سنگ باش و گوش احساسات خود را کَر بکش


گوشه ای دور از هیاهوهای شهر لعنتی

پُک بزن سیگار خود را،زجر هم کمتر بکش! 

ادامه مطلب ...

یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی

یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی

لیلا چرا پیراهن زیبا تنت کردی ؟   !

 

فرعون شهرم ، دل به دریا زد همان شب که

جادوگری با چشم های روشنت کردی

 

تو دخت چنگیزی که ما را مثل نیشابور

آواره ی دیوار چین دامنت کردی 

ادامه مطلب ...

چیزی که قحطی آمده بعداز تو شانه است




در گیر ظلمتم که پی یک نشانه است
هرجا چراغ دیده گمان کرده خانه است
 
دائم افول می کنم از خویش این منم
رودی ک برخلاف مسیرش روانه است

اشک روان و موی پریشان و بار غم
چیزی که قحطی آمده بعداز تو شانه است
 
ادامه مطلب ...

پدر عشق بسوزد... به تو باور دارد...

بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد
به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم
کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن من می لرزد
فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد 
ادامه مطلب ...

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم 
ادامه مطلب ...

روی دوش دیگران

من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم
پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم
هم‌چنان که برگ خشکیده نماند بر درخت
مایه‌ی رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم
این دهانِ باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش
آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم 
ادامه مطلب ...

یک روز دیگر صبر کن...

تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است

زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است


هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند

کوزه ی تنهایی روحم سفالی تر شده است


آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب

ماه در مرداب این شب ها هلالی تر شده است  ادامه مطلب ...

هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی 

ادامه مطلب ...

تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

دلم می پاشد از هم ،بس که زیبا می شوی گاهی


حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است

که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی


به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را

ز ناچاریست گر همصحبت ما می شوی گاهی 

ادامه مطلب ...

ترسم این است که این رود به دریا نرسد

مثل وقتی که به داد دل تنها نرسد

ترسم این است که این رود به دریا نرسد

ماه مایوس شد و موج به دریا برگشت

ترسم این است که حتی به تماشا نرسد

این که آویخته از دامنه ی کوه به دشت

می خرامد همه جا غلت زنان تا، نرسد  ادامه مطلب ...

شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی...

شب چه زیبا میشود وقتی که مهتابش تویی

تا مونالیــــــــــــزاترین لبخند ِ در قابش تویی


عشـــــق از چشــــمان ِ تو باید نگهداری کند

سرمه کوب ِ نسـخه ی ِ خطی ِ نایابش تویی


مثل ِ قرص ِ مــــاه در لیوان ِ آب ِ آســــــــمان

شب که آرام است یعنی قرص ِ اعصابش تویی 

ادامه مطلب ...

وقتی نباشی پستچی یک بسته غم می آورد

وقتی نباشی پسـتچی یک بسته غم می آورد

تصـــــویـری از آینـــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد


عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی

گل با تمــــامِ  خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد  


حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود

بلـبل  بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد  ادامه مطلب ...

آینه

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست   
دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا               
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟! 
ادامه مطلب ...

این عشق درآورده به زانو من را ...

بچه ام عاشق ِ چشم ِ شکلاتی شده ام 

پا زمین کوب ِ لب ِ آب نباتی شده ام


بس که این عشق درآورده به زانو من را 

چند وقتی ست که دلبسته ی ِ تاتی شده ام


خنده های ِ تو به من سرکشی آموخته است 

بی جهت نیست که شورشگر و خاطی شده ام  ادامه مطلب ...

آسمان آبــی عرفــان من چشمان توست

آسمان آبــی عرفــان من چشمان توست
اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

در حضور چشم هایت عشق معنا می شود
اولین درس دبیرستــان من چشمان توست  

در بیابانی کـه خورشیدش قیامت می کند
سایبان ظهر تابستان من چشمان توست 
ادامه مطلب ...

حسرت

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی 

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا 

در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی 

وقتی کلید در قفس من گذاشتی  ادامه مطلب ...

آشفته خیالی تا کی ؟!

چون ســــــر زلف تــــو آشفته خیالی تا کی ؟!

من و عشـــق تو و ســـــودای محالی تا کی ؟!


نه کناری ! نه کلامی ! نه گرفتم ز تو کامـــی

سهـــم من از تو فقط خنـــده ی خالی تا کی ؟!


کوچه ی وصل تو را شسته دو چشم تـــر من

بـــزنم پرسـه در این کوی و حوالـــی تا کی ؟! 

ادامه مطلب ...

شب یلدا

شبم شدچون شب یلدا، ولیکن بی صفا امشب
شدم بی مونس و تنها میان آشنا امشب
چو شمعی در بر پروانه‌ای می‌سوختم دائم
چرا رفته‌است پروانه ز منزلگاه ما امشب
دل از مهر وصفا پر بود، بی رنگ و ریا بودیم
صفا و مهر رفت و آمده جور و جفا امشب 
ادامه مطلب ...

برف پیری

برف پیری شــده تـاج سـرم از لطف خـــدا
بــاورم نیــست ولی، آمده یک‌بـاره چـرا؟
نیک چــون می‌نگرم راه بــه جـایی نبــرم
کایـن سفیدی ثمر چیست که پوشیده مـرا؟
نالــه ســرد مـرا هـر که شنیده‌است نگفت
تو که ‌هستی؟ چه‌کنی؟ چون‌ شده‌ای‌ خلق‌نما؟ 
ادامه مطلب ...

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست...

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان دریا، تو را دیدم حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه، هی "من عاشقت هستم" شکست  ادامه مطلب ...

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم ...

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم 

تو را ای کهن پیر جاوید برنا

تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران

تو را ای گرامی گهر دوست دارم 

ادامه مطلب ...

پژواک

بستن زلف رها سنگدلی می‌خواهد

دل شکستن همه‌جا سنگدلی می‌خواهد


چون دلت حال مرا دید نپرسید چرا

عشق بی‌چون‌ و‌ چرا سنگدلی می‌خواهد 

ادامه مطلب ...

در بین تمام شاعران مد شده ام!!!

چند رباعی زیبا از حنیف خورشیدی تقدیم به همراهان همیشگی و دوستان تازه وارد به مجلّه شعر و موسیقی شکنج


مرگ از همه سو نشست گرداگردم

گنجشک مرا دوید  و ۰۰۰   باور کردم

من زن دارم -کفن - برایم   سم است

من  می خواهم  به خانه ام   برگردم


۰۰۰

یک عمر مسیر اشتباهی ۰۰۰در آب

گنجشک شدند و   گاه گاهی در آب

از خانه ی بایزید  تا  خانه ی  شمس

رفتند    برای صید ماهی  ۰۰۰در آب


۰۰۰


مانده ست دو موی خسته بر شانه ی تو

از یک زن ِ بی حواس در خانه ی تو!

یک زن مانده یواشکی گریه کند

مردی مانده هنوز دیوانه ی تو...  ادامه مطلب ...

دامان تو روزی که رها کردم و رفتم

دامان تو ، روزی که رها کردم و رفتم
هنگامه ای از گریه به پا کردم و رفتم
از دست تو رفتم ولی از چشم گهربار
دردانه به پای تو رها کردم و رفتم
بشکاف سر کوی خود و پاره ی دل بین
گر نیستی آگه که چه ها کردم و رفتم 
ادامه مطلب ...

سه رباعی

1

مستی به شکستن سبویی بند است

هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان ،توبه ی ما را مشکن

چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!


2

از غیر تو بی نیاز کردند مرا
با عشق تو هم تراز کردند مرا
تا فاش شود فقط تو در قلب منی

جراحی قلب باز کردند مرا ...!


3

خورده است ولی غیر ارادی خورده است
از شدت غم ز فرط شادی خورده است
افتاده زمین و بر نمی خیزد ..وای
این تاک گمان کنم زیادی خورده است ...!