کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا...

مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا

درس غم داد در این مدرسه استاد مرا


دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا

ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا


آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد

وآنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا 

ادامه مطلب ...

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دمبدم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم 
ادامه مطلب ...