برف

و تازه می فهمم

که برف

         خستگی

                  خداست

آن قدر که حس می کنی

پاک کنش را برداشته

می کشد 

ادامه مطلب ...

دوستت دارم

دوستت دارم

و پنهان کردن آسمان

             پشت میله های قفس

                                    آسان نیست .

آن چه که پنهان می ماند خون است

خون است و عسل

که به نیش زنبوری

                   آشکار می شود .

  

ادامه مطلب ...

پنجره ای رو به تاریکی

و عشق

پنجره ای ست رو به تاریکی

این طرف من ایستاده م

با خیال خام خود

آن طرف تو ایستاده ای

با شبِ گیسوانت، آشفته در باد

و هر تار آن، پریشان به سویی

چگونه باد را

خیال جنگ در سر پرورانم

دمی که تو را

میل به پریشانی من است؟

دلی را که به عشق آلوده کردی

به ستم رها ساختی!

اینک

منم این سو

پریشان چون شبِ گیسوان تو 

ادامه مطلب ...

باز کن پنجره، باز آمده ام




من صدا می زنم:
" باز کن پنجره، باز آمده ام "
من پس از رفتن ها، رفتن ها،
با چه شور و چه شتاب آمده ام
در دلم شوق تو، اکنون به نیاز آمده ام
" داستان ها دارم،

از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو  ادامه مطلب ...

دنیا کوچکتر از آن است...




دنیا کوچکتر از آن است که گم شده‌ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی‌شود

آدم ها به همان خونسردی که آمده‌اند
چمدانشان را می‌بندند
و ناپدید می‌شوند
یکی در مه....
ادامه مطلب ...

خسته ام ... اما صبور




من در میان مردمی هستم....

که باورشان نمیشود شکسته ام....!

می گویند....
خوش به حالت که خوشحالی....
نمیدانند دلیل شاد بودنم....
باج به آنهاست برای دوست داشتنم....!  ادامه مطلب ...

دو شعر از سیدعلی صالحی

یه روز غروب؛ یه نفر اومد طرفای تجریش
گفت: میای بازی؟
گفتم: ها!
تو همون دستِ اول؛ بُر نخورده گفت: دل!
عجب حکمی کرده ..
باختم،
تا قیامِ قیامت ! 
ادامه مطلب ...

دوستش می‌دارم چرا که می‌شناسمش...

دوستش می‌دارم

چرا که می‌شناسمش،

به دوستی و یگانگی.


ــ شهر

همه بیگانگی و عداوت است. ــ


هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم

تنهایی غم‌انگیزش را درمی‌یابم.



اندوهش

غروبی دلگیر است

در غُربت و تنهایی.

همچنان که شادی‌اش

طلوعِ همه آفتاب‌هاست

و صبحانه

ونانِ گرم،

و پنجره‌ای

که صبحگاهان

به هوای پاک

گشوده می‌شود،

و طراوتِ شمعدانی‌ها

در پاشویه‌ی حوض.  ادامه مطلب ...

شکوه روشنایی

افق تاریک
دنیا تنگ
نومیدی توان فرساست
می دانم
ولیکن ره سپردن در سیاهی
رو به سوی روشنی زیباست
می دانی
ادامه مطلب ...

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد...

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
وهر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
 
ادامه مطلب ...

دشت ها نام تو را می گویند...

دشت ها نام تو را می گویند

کوه ها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند

در من این جلوۀ اندوه ز چیست ؟

در تو این قصۀ پرهیز ــ که چه ؟

در من این شعلۀ عصیان نیاز

در تو دمسردی ِ پاییز ــ که چه ؟
 
ادامه مطلب ...

خواب رویای فراموشی هاست !

خواب رویای فراموشی هاست !

خواب را دریابم ،

که در آن دولت ِ خاموشی هاست

با تو در خواب مرا

لذت ِ ناب ِ همآغوشی هاست

  
ادامه مطلب ...

گل

همان رنگ و همان روی 
همان برگ و همان بار 
همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز 
همان شرم و همان ناز
همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار 
همان جلوه و رخسار 
نه پژمرده شود هیچ 
نه افسرده ، که افسردگی روی 
خورد آب ز پژمردگی دل 
 
ادامه مطلب ...

راهی به وصال تو ندارم

هر چند امیدی به وصال تو ندارم

یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم


ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی

در آینه ی چشم زلال تو ندارم


می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی

جز عشق جوابی به سوال تو ندارم  ادامه مطلب ...

به دیدارم بیا هر شب...

به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند 
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند 
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ  
ادامه مطلب ...

دریا!

دریا! دریا! صبور و سرد چرایی

دست گشادی نیاز را و نشستی

دیری در معبد سکوت سترون

بر دل داغ هزار سرو سیه پوش

در سر تصویر مرگ سرخ سیاووش

در چشم اما عبور آتش و آهن 


دریا! با تازیانه های فرنگان

خونین بر گرده ات گشاده زبانها

تا کی خواهی صبور و سرد به جا ماند؟

لختی یاد آر از آن شکوه که پژمرد

چون زخمی شعله ور که در جگر من

دیوی شد ژرف کاو و جان مرا خورد  ادامه مطلب ...

اشعار ارسالی کاربران شکنج 2

گریز


دلتنگ‏ تر از من

خسته ‏تر از من

دلشکسته‏ تر از من

پرنده ‏ای بر آبکوهه‏ ی باد نشسته بود

پشت به جهان کرده بود

و چونان من 

همپای من

از خویش و از جهان می ‏گریخت

*** 

ادامه مطلب ...

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم ...

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم 

تو را ای کهن پیر جاوید برنا

تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران

تو را ای گرامی گهر دوست دارم 

ادامه مطلب ...

سجلد

مردگان، ترانه‌های ناتمام جهانند، 
و ما زاده‌شدیم تا ترا و ستارگان را 
در یک پیاله‌ی مالامال زمزمه کنیم. 
ما که خود سرآغاز آن بی‌نهایت مقدوریم.  
ادامه مطلب ...

دوستت دارم

دوستت دارم
و پنهان کردن آسمان
پشت میله‌های قفس
آسان نیست.
آن‌چه که پنهان می‌ماند خون است
خون است و عسل
که به نیش زنبوری
آشکار می‌شود. 
ادامه مطلب ...

می رسی ناگهان

می رسی

ناگهان

شبیه برف

تا بگویمت سَ…

رفته ای

بغض می کنند

در گلوی من

سه حرف