گرمی دست تو میزان دمای عشق بود...

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت
گوشه ای پهلو بگیرد قایق بی ساحلت
 
آه ای دل هیچ بار این گونه سنگینی نداشت
بار این رنج گران بر شانه های کاهلت
 
تو تمام هستیت را ریختی در پای عشق
در نظر اما نیامد هستی ناقابلت
 
اشکهایت را کسی از پشت لبخندت ندید
بی خبر بودند و غافل از غم ناغافلت
  
ادامه مطلب ...

تو دیگر خوب نخواهی شد



تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی

مقایسه تو را
از پا در خواهد آورد

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
 
ادامه مطلب ...

سلام شاعر!...




سلام شاعر! با غم تهران چه می کنی؟

در این دیار بی سر و سامان چه می کنی؟


وقتی بهار شهر شما دیدنی تر است

در خطه ی همیشه زمستان چه می کنی؟


وقت قدم زدن وسط کوچه های شهر

با چهره های تلخ و پریشان چه میکنی؟

 

ادامه مطلب ...

کوک کن ساعت خویش




کوک کن ساعت خویش
اعتباری به خروس سحری نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعت خویش
که مـؤذن شب پیـش
دسته گل داده به آب
 
ادامه مطلب ...

کسی شبیه تو




کسی شبیه تو امشب نشسته کنج اتاقم
غمت درست سر وقت آمده ست سراغم

دهان پنجره را بسته ام که باد نریزد
به هم خیال تو را زیر کورسوی چراغم
 
ادامه مطلب ...