ای که چشمان عزلخوان و مورّب داری

ای که چشمان عزلخوان و مورّب داری !

بیشتر از غزلِ « سایه » مخاطب داری


چشم تو مستیِ صد جامِ پیاپی دارد

تو که لبهایی از انگور، لبالب داری !

 

ادامه مطلب ...

شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است ...



فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

 آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک
دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت
 
ادامه مطلب ...

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟

ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟

بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم 

ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را 

 ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من 

ببوسم آن لب شیرین جان فزای تو را   ادامه مطلب ...

دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن

دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن

من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن

به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای

دل گرفته ی ما بین و دلگشایی کن

دلی چو آینه دارم نهاده بر سر دست

ببین به گوشه ی چشمی و خودنمایی کن 
ادامه مطلب ...