تو باید خانه ی ما را بلد باشی...

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی

یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی

بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی

یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نامهربانی های دنیا را بلد باشی 
ادامه مطلب ...

رد می شوم از جوی و غمِ تر شدنم نیست!

با زورِ نصیحت سرِ بهتر شدنم نیست

من خود مسِ نابم ! هوسِ زر شدنم نیست


تا تیغِ زبان هست چه حاجت به نبردی؟

باری، که سرِ دست به خنجر شدنم نیست


قد می کشم از باغ - بخواهند ، نخواهند -

دیوارِ حسد، سدِّ صنوبر شدنم نیست  ادامه مطلب ...

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر...

دو چشم عطریِ او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم در نرفته عطار است

شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقه‌ی موی طلایی‌اش دار است

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر
به خنده گفت که در انتقام، مختار است 
ادامه مطلب ...

چه می شد؟!!

چه می شد که من هم شبیه شما ها ، بلد بودم از عصرِ حاضر بگویم

بلد می شدم رسمِ نو آوری را، که از دردِ نسلِ معاصر بگویم!


چه می شد که من نیز وقتِ سرودن، رها می شدم از حصارِ فخامت،

بلد می شدم جای "صندووق و گنجه"، "کمد" رو کنم! از "دراوِر" بگویم!


چه می شد بلد می شدم "توی" شعرم، به جای شراب از "عرق" هم بگویم

به گرزِ تَهَمتن چه می شد که باتوم! به خفتانِ سهراب کاور بگویم!!


به معشوق سیمین بگویم "گل من" ! و یا محتسب را بگویم صد و ده!

عقب مانده ام از شما، کاش می شد به آقای همسایه مستر بگویم! 

ادامه مطلب ...

بگذار، که بر شاخه این صبح دلاویز

بگذار، که بر شاخه این صبح دلاویز

                               بنشینم و از عشق سرودی بسرایم

آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال،

                               پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم  ادامه مطلب ...

از کفم رها ...

تصنیف "از کفم رها" با صدای بانو مهدیه محمدخانی

شعر و آهنگ: عارف قزوینی

تنظیم: مجید درخشانی

شما می توانید این کلیپ تصویری زیبا را در شکنج تماشا کنید یا به صورت مستقیم در ادامه مطلب دانلود نمایید.


روی دکمه پخش کلیک کنید و تا بارگزاری کامل، اندکی شکیبا باشید

حجم: 27 مگابایت


لینک مستقیم دانلود در ادامه مطلب 

ادامه مطلب ...

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران 
ادامه مطلب ...

پشتم از بار غمت خم گشت...

پشتم از بار غمت خم گشت، بارم را بگیر

از فشار زندگی مُردم، فشارم را بگیر!

این چنین آسوده در کنج دلم ساکن نمان

مثل من در من بچرخ و اختیارم را بگیر

نام خود را -صاف- بر پیشانی من حک کن و

کارتهای -تا ابد بی اعتبارم- را بگیر  ادامه مطلب ...

آشفته خیالی تا کی ؟!

چون ســــــر زلف تــــو آشفته خیالی تا کی ؟!

من و عشـــق تو و ســـــودای محالی تا کی ؟!


نه کناری ! نه کلامی ! نه گرفتم ز تو کامـــی

سهـــم من از تو فقط خنـــده ی خالی تا کی ؟!


کوچه ی وصل تو را شسته دو چشم تـــر من

بـــزنم پرسـه در این کوی و حوالـــی تا کی ؟! 

ادامه مطلب ...

گلهای تازه برنامه شماره 128

گلهای تازه برنامه شماره 128 با همکاری هنرمندان عهدیه، سیاوش، فرامرز پایور، رحمت الله بدیعی و محمد اسماعیلی. آهنگ از همایون خرّم. اشعار از ابوسعید ابوالخیر. گوینده رضا معینی. شما میتوانید این برنامه را در شکنج گوش دهید و یا با لینک مستقیم در ادامه مطلب دانلود نمایید. 


یکبار بر روی دکمه پخش کلیک کرده و تا بارگذاری آهنگ اندکی شکیبا باشید.
حجم 27 مگابایت

 
ادامه مطلب ...

سفر خوش!

اشکال ندارد برو ای یار، سفر خوش
یک مشت فقط خاطره بگذار، سفر خوش
بالت دم در جفت شده چلچله ی من!
بی فایده است اینهمه اصرار، سفر خوش
از تو همه ی سهم من انگار همین بود
یک قاب که جا مانده به دیوار، سفر خوش 
ادامه مطلب ...

انگار اثر کرده دوباره کَلَک من

افتاده دو چشمان تو در مردمک من

انگار اثر کرده دوباره کَلَک من

تو ؛ کودک گستاخ و منم ظرف سفالی

هِی لج نکن و سنگ نزن بر تَرَک من

صد مرتبه در آبی چشمت شده ام غرق

افسوس که یک بار نکردی کمک من

رد شد دل پوشالی و ناپاک و دو رنگَت

در ساده ترین مرحله های محک من  ادامه مطلب ...

دلقک

پدر بارها گفته بود
که غربت
از پشت همین دیوار آغاز می‌شود
و اتوبوس پس از خوابی عمیق
مرا در شهری غریبه پیاده کرده است
غربت و تنهایی عمیق می‌شود
 
ادامه مطلب ...

خود را بپوش!

کُردی بپوش, چارقد و شال را ببند

روبند را کنار بزن, یک دهن بخند !

چوبی بگیر, قلب مرا دستمال کن

تا دختران دهکده هم عاشق ات شوند 

زیبا برقص, تا بتکانی دل مرا

تن لرزه هات مثل غزل از بر من اند ادامه مطلب ...

شب یلدا

شبم شدچون شب یلدا، ولیکن بی صفا امشب
شدم بی مونس و تنها میان آشنا امشب
چو شمعی در بر پروانه‌ای می‌سوختم دائم
چرا رفته‌است پروانه ز منزلگاه ما امشب
دل از مهر وصفا پر بود، بی رنگ و ریا بودیم
صفا و مهر رفت و آمده جور و جفا امشب 
ادامه مطلب ...

برف پیری

برف پیری شــده تـاج سـرم از لطف خـــدا
بــاورم نیــست ولی، آمده یک‌بـاره چـرا؟
نیک چــون می‌نگرم راه بــه جـایی نبــرم
کایـن سفیدی ثمر چیست که پوشیده مـرا؟
نالــه ســرد مـرا هـر که شنیده‌است نگفت
تو که ‌هستی؟ چه‌کنی؟ چون‌ شده‌ای‌ خلق‌نما؟ 
ادامه مطلب ...

بی تو طوفان زده دشت جنونم

جوابیه ی هما میر افشار به شعر کوچه(بی تو مهتاب شبی...)فریدون مشیری


بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده بخونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم ؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
 

ادامه مطلب ...

عاشقان...

می فروشــــی در لبــــــاس پارســا برگشته است

آه از این نفـــرین که با دســـت دعـا برگشته است

پینــــه‌های دســــت و پا سر زد به پیشانی عجب!

کفـــــر با پیراهــــن زهــــــد و ریــــــا برگشته است

داد از این طـــــــرز مسلمــــانی که هر کس در نظر

قبلـــــه را می‌جویــــد اما از خـــــدا برگشتــه است 

ادامه مطلب ...

آبها از آسیا افتاده است

موجها خوابیده اند آرام و رام

طبل توفان از نوا افتاده است.

چشمه های شعله ور خشکیده اند،

آبها از آسیا افتاده است.

 

در مزار آباد شهر بی تپش

وای مرغی هم نمی آید به گوش

دردمندان بی خروش و بی فغان

خشمناکان بی فغان و بی خروش. 

ادامه مطلب ...

بی تو عاقبت کارم می کشد به رسوایی...

همچو نور، از چشمم، رفتی و نمی آیی
بی تو دیده ی جان را، بسته ام ز بینایی
تا زمن شدی غافل، سرزدم به هر محفل
بی تو عاقبت کارم، می کشد به رسوایی
از دورنگی ی ِ یاران، وزفریب عیاران
دیدم و چه ها دیدم، یک به یک تماشایی 
ادامه مطلب ...

باید که لگدکوب شود خوشه ی بغضت!

بی پشت و پناهی چه بخواهی چه نخواهی 

محکوم به آهی چه بخواهی چه نخواهی

دلتنگی و هر ثانیه یک قرن شکنجه ست 

هی خیره به راهی چه بخواهی چه نخواهی

هرچند که او رفته ولی بر در و دیوار 

جا مانده نگاهی چه بخواهی چه نخواهی  

ادامه مطلب ...

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند...


درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
 
ادامه مطلب ...

ﻋﺸﻖ ﺭﺍﺯﯾﺴﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﺪا

ﻣﺜﻞ ﺳﺎﺑﻖ ﻏﺰﻟﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﻫﻔﺖ ﻗﺮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﻧﯿﺎﯾﺪ ﺑﺎﺯﺍﺭ

ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﯾﻮﺳﻒ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﮐﻨﻌﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮐﻪ ﺧﺸﮏ

ﺣﺎﻝ ﺣﺒﺴﯿﻪ ﻧﻮﯾﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ 

ادامه مطلب ...

هر آن شعری که می گویم برای توست بانویم!

جهان اردی جهنم بود پیش از آمدن هایت
نمیگنجید در باور شود روزی تو پیدایت
خدا یک شب گل مینا به دست مهر داد و بعد
چکید از آسمان باران به گلبرگ نفس هایت
نسیم از کوچه باغ سبز نامت آمد و رد شد
شمیم گریه ای پیچید در آغوش دنیایت 
ادامه مطلب ...