ولی نرو....

پابند کفشهای سیاه سفر نشو
یا دست کم بخاط من دیرتر برو

دارم نگاه می کنم و حرص می خورم
امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو

کاری نکن که بشکنی امـ...ا شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخه های مو
 
ادامه مطلب ...

میخواست بهاری بشوم باز...

در وا شد و پاشید نسیم هیجانش
تا نبض مرا تند کند با ضربانش

تقویم ورق خورد و کسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش

پیشانی او روشنی آینه و آب
بوی نفس باغچه می داد دهانش

هر صبح، امید همهء چلچله ها بود
گندم گندم سفرهءدستان جوانش 
ادامه مطلب ...

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ 
ادامه مطلب ...

دنبال من می گردی و حاصل ندارد...

دنبال من می گردی و حاصل ندارد

این موج عاشق کار با ساحل ندارد



باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

 
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد

عمری که پایت سوختم قابل ندارد

  
ادامه مطلب ...

چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من

چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من

اگر هنوز دلت هست ارزنی با من


تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من

تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من


مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود

اگر که می‌کنی آلوده دامنی با من 

ادامه مطلب ...

تو رفته‌ای دل دیوانه‌ای گذاشته‌ای!

تو رفته‌ای دل دیوانه‌ای گذاشته‌ای

دوباره آمده‌ای دانه‌ای گذاشته‌ای


برای حسرت من بوسه‌ای فرستادی

کنار آینه‌ای شانه‌ای گذاشته‌ای


درست آمده‌ای این دل من است، فقط

قدم به خانه‌ی ویرانه‌ای گذاشته‌ای  ادامه مطلب ...

حسرت

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی 

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا 

در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی 

وقتی کلید در قفس من گذاشتی  ادامه مطلب ...

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر...

دو چشم عطریِ او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم در نرفته عطار است

شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقه‌ی موی طلایی‌اش دار است

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر
به خنده گفت که در انتقام، مختار است 
ادامه مطلب ...

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند 
ادامه مطلب ...

پــابند کفش های سیاه ِ سفر نشـو

یکی از زیباترین غزلیات معاصر که تا حالا خوندم، این شعر از آقای مهدی فرجیه. بیت های برجسته شده رو خودتون بخونید و قضاوت کنید.


پــابند کفش های سیاه ِ سفر نشـو

یا دست کم به خـاطر من دیر تر برو !

دارم نگـاه می کنم و حرص می خورم

امشب قشنگ تر شده ای ... بیشتر نشو !

کاری نکن که بشکنی امــ...ا شکسته ای

حالا شکستنی ترم از شاخـه های مو 

ادامه مطلب ...

بد نیست تو هم با من اگـــر راه بیایی!!

من در پــی رد تو کجا و ... تو کجایی
دنبال تـو دستم نرسیده است به جایی
ای " بوده " که مثل تو نبوده است ؛ نگو هست
ای " رفته " که در قلب منی ... گرچه نیایی !
این عشق زمیــنی است که آغاز صعـود است
پابـند " هوس " نیستم ای عشق " هوایی " 
ادامه مطلب ...

می‌خواهی چه کار؟

دوستت دارم پریشان، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم، دانه می‌خواهی چه کار؟


تا ابد دور تو می‌گردم، بسوزان عشق کن

ای که شاعر سوختی، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ 

ادامه مطلب ...