بجای تو خودم از تو برایم شعر می خوانم...

دچارم کن به چوب دار رویت را مگیرازمن
بده بر بادم اما عطر و بویت را مگیرازمن

کمان بردار صیدم کن به اخمت راضی ام اما
دمی دیوانه بازی های خویت را مگیرازمن

خرابم کرده ای از اعتبار افتاده ام، باشد
خرابم کن خراب و آبرویت را مگیرازمن

بجای تو خودم از تو برایم شعر می خوانم
جنون عاشقی ِ گفتگویت را مگیرازمن
 
ادامه مطلب ...

تا دلت تردید دارد بوسه بر باران نزن




ماه من بی آنکه آغوشی بخواهی برنگرد
دستِ خالی بی قرارِ تکیه گاهی برنگرد


دل به دریا می زنی با قایق سهرابی ات
سمت ساحل ، لحظه ای بی صید ِ ماهی برنگرد


هر چه سنگین باشی از غم سمت خلق ِ تنگ خود
با کبوتر های چاهی مثل ِآهی برنگرد

  ادامه مطلب ...

پدر عشق بسوزد... به تو باور دارد...

بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد
به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم
کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن من می لرزد
فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد 
ادامه مطلب ...